سیاست‌مدارانِ جامعه‌نشناس!

تعصب و اصرار بر ادبيات سياسي و... رسوب‌شده ذهني زائيده خودخواهي است چرا که اگر سياستمداري در فضاي جامعه‌خواهي باشد گاه از خود عبور مي‌کند و به تعبيري تاريخ فردي را به تاريخ جمعي تبديل مي‌کند! دنياي جديد بر پايه و اساس منافع متقابل شکل گرفته است به همان دليل که تعصبات مختلف مورد نکوهش دنياي جديد شده است، به همان نسبت تعصبات نظريه‌اي و حکمراني نيز قابل قبول نيست چراکه آدمي در جمع به تکامل مي‌رسد و سياستمداران برجسته نيز در جامعه خود به تکامل مي‌رسند؛ بنابراين سياستمداري که از برآيند جامعه نباشد، تعادل‌بخش نيست و هزينه‌هاي زيادي را به جامعه تحميل مي‌کند؛ به عنوان مثال ادبيات و روش و منش حاکم بر دو کشور کره شمالي و ونزوئلا چه پيام و تصويري به دهکده جهاني القا مي‌کند؟ به‌غير از ثروت جغرافيايي‌شان که اکتسابي نيست چه باري را از روي دوش جهان امروز برداشته‌اند؟ اکثريت مردم امروز ايران دلشان به حال مردم اين دو کشور مي‌سوزد و آنان را مردمي به حساب مي‌آورند که از برخي حقوق طبيعي خود محروم شده‌اند سوال اين است به چه دليل يا دلايلي مردم چنين کشورهايي بايد از حق و حقوق اوليه شهروندي‌شان محروم باشند؟ چه تفاوتي بين آدميتِ مردم کره شمالي و کره جنوبي وجود دارد که بايد در يک جغرافياي مشترک دو شرايط زيستي و رواني متفاوت را تجربه کنند؟ مطلق‌گرايي و عدم انعطاف و عدم تناسب با نظم حاکم بين المللي، هر جامعه‌اي را هزينه‌زا مي‌کند و براي توجيه هزينه‌زايي اين‌چنيني، ادبيات‌هاي جنگي حاکم مي‌شود و در فضاي تقابل، اختيار و انتخاب جاي خود را به بايد و نبايدها مي‌دهد و داده‌هاي قدرت اجبار زمان به داده‌هايي تبديل مي‌شود که از سوي دشمنان تحميل مي‌شود و آنگاه براي مبارزه با ادبيات بديهي دهکده جهاني که به واسطه فناوري و تکنولوژي در همه جهان قابل مشاهده شده است، جامعه به خودي و غيرخودي تقسيم مي‌شود و برهمين اساس، عدم انسجام ملي مانع بزرگي براي رشد و توسعه کشورهاي کم تر توسعه يافته مي‌شود به عنوان مثال رَوند رو به افزايش قيمت دلار، طلا، سکه، مسکن، خودرو و ...و عدم کنترل و مهار اين افسارگسيختگي اقتصادي چه پيامي را به مردم ايران مي‌دهد؟ وقتي جامعه‌اي روزبه‌روز فقيرتر مي‌شود تحمل چنين فقري که هنر نيست! فقير راهي جزء تحمل و مقاومت ندارد. بايد پذيرفت که بين انتخاب مردم و حاکمان جوامع تفاوت است گاه برخي از انتخابِ‌هاي حاکمان، جوامعشان را ثروتمند مي‌کند و عکس آن نيز صادق است؛ بنابراين گاه رفاه و عدم رفاه جوامع دستِ خود مردم نيست چرا که انتخاب خودشان نيست؛ پس جوامعي به معني و مفهوم واقعي موفق هستند که بين خواست و مطالبات مردم و حاکمانشان يکپارچگي و هماهنگي وجود دارد؛ در غير اين صورت، اگر هم تحمل و مقاومتي ايجاد مي‌شود از روي ناچاري ست و اين ناچاري از روي انتخاب و اختيار نيست. بايد بپذيريم که هر گونه مکتب، تئوري و نظريه‌اي با وجود سرمايه انساني معني و مفهوم و همچنين هويت مي‌گيرد؛ به عنوان مثال، اگر هيچ انساني در کره خاکي زندگي نمي‌کرد، آيا مکتب و نظريه‌اي توليد مي‌شد؟! پس آدمي مي‌تواند هم نجات‌بخش انسان و هم نابودگرِ انسان باشد. پس سياستمداران جامعه‌نشناس و مردم‌نشناس در واقعيتي که انسان روزبه‌روز اصالت نخستين خود را بازمي‌يابد نمي‌توانند جوامع را به سرمنزل مقصود برسانند. رفاهيات و تعادل اقتصادي و معيشتي جزء حقوق اوليه جوامع است و اگر جوامعي از اين بديهيات فاصله داشته باشد، يک جاي کار حکمراني آن جوامع مي‌لنگد.