ستاره ای بر پیشانی مام میهن

معرکه آسمان خراش ها در شب مهتابی پایتخت مرهمی شد بر زخم های تهران مغموم.از ماجرای نیمروز تا شب حادثه راهی نبود.اینبار توپ والیبال، میل پرسه زدن در صف ماتم را از ما گرفت و کاروان ابدی ازلی عقاب های سفید دارالشفای تن های بی سر و سرهای بی تن شد.
مات کردن غول های بروکسل پیش چشم انگورهای یاقوتی کافی بود تا با درک عروج فوج فوج ستاره خاکی دوباره زندگی را به یاد بیاوریم و در هودجی از نور غزل خوانان حماسی سرزمین رستم و رودابه لقب بگیریم.از مسافران بهشت جای خالی شان روی خاک تهران باقی ماند و از ما اشکی بر کرانه این سرزمین لاله خیز.
در شب اول دوئل های پرالتهاب و نفس گیر پایتخت ،مردان ما
به عادت این سال های طوفانی میخ آخر را بر تابوت سلبریتی های


ناف اروپا کوبیدند تا بغض نشکفته در گلویمان بماند
و دست در دست ماه به این بیندیشیم که آبشارهای کشنده سربازان بومی گاهی فراتر از خوشباشی لحظه ای است و می تواند
آوازهای پریشان را از چهره هایمان پاک سازد و پیشانی
تب آلود مام میهن را در ازدحام چشمان خیس پاشویه کند.
آری ما اینچنین مردمانی هستیم.مردمانی که با پرواز کنار تورها، جهان را به اصل خویش بازمی گردانیم و پلشتی را از پیکر متعفن این دنیای مسموم می زداییم.مردمانی که در ترکتازی ناگهانی صاعقه با سرانگشتان معروف و موسوی و قائمی و دیگر جوان های رعنایمان محبوب سه رنگ را دوباره در باد به اهتزاز در می آوریم تا ایران نامیراترین واژه تاریخ شود و عطر این مرز پرگهر، ماندگار تا ابدالاباد...
پس در چنین دقایق زلالی باید به احترام پرچم خونین وطن از جا برخیزیم و احوال تن های مجروح و ابرهای رم کرده را از این سروهای سبز سهی بپرسیم .