روزنامه همدلی
1396/03/29
بهخاطره ماندگار شاعر نوپرداز معاصر؛ نصرت رحمانی یک جنگجو که نجنگید،اما شکست خورد
تو ای خوابزده! بیهوده در سراب اشعار سیاه من به دنبال خورشید گمشده خود میگردی، جز گوری تهی و تابوتی قفلشده چیز دیگری نخواهی یافت. به توام ای خواننده! چشمانت را به دست کلمات جذامی بیرحم اشعار سیاه من مسپار و بدان که در آن اگر روزنهای پیدا شود درمان نیست.همدلی| روژا پیران ـ آخرین روزهای خرداد سالروز خاموشی صدای شاعری است که هرچند در زمان خود اغلب از سوی جامعه ادبی و روشنفکری طرد میشد، اما با گذر سالها حضورش در عرصه شعر و ادبیات این ملک تثبیت و روزبهروز تحکیم شد. نصرت رحمانی را شاید بیش از همه با مجموعه بیبدیل «میعاد در لجن» میشناسند، آن زمانی که گفت: «پروانه مسین/ آیینهوار، برپا نشسته بود/ در پهنه لجن/ و هر دو روی آن خط بود/ خطی بهسوی پوچ/ خطی به مرز هیچ/... از هم گریختیم/ بر خط سرنوشت/ خونابه ریختیم.»
روزنهای که درمان نیست
دنیای تاریک و محزون نصرت او را به شاعری منفرد و یکه تبدیل کرده است و اگر هدایت در داستاننویسی تصویرگر تلخیها و تلخکامیهای نویسنده ایرانی بود، نصرت همان جهاننگری را لباس کلمات پوشاند و دردهای شاعری گمگشته و تنها را در میانه سالهای پرالتهاب سیاسی و اجتماعی شعر کرد. نصرت رحمانی، شاعر نوگرای ایرانی، در سال 1308 در تهران متولد شد. دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند و سپس وارد مدرسه پست و تلگراف و تلفن شد و سپس به کار در رادیو پرداخت. ورود به حوزه روزنامهنگاری اتفاق مبارکی بود که او در مرکز مباحث ادبی آن روز قرارداد، او در آن ایام مسئول صفحات شعر مجله «زن روز» شد.
نخستیم مجموعهشعرش را رحمانی در سال 1333 با نام «کوچ» منتشر کرد، مجموعهای که خبر از تولد شاعری نوپرداز و متفاوت میداد، هرچند در قالبهای کهن عروضی شعر میگفت، اما در معنی و مضمون روح تازهای را در شعر آن روزگار دمید. رحمانی در سه مجموعه نخستش «کوچ»، «کویر» و «ترمه» که در فاصله سالهای 1333 تا 1336 منتشر کرد از لحاظ شکل چهارپاره را برگزیند و از جهت محتوا در دنیای درد و تاریکی، مرگ و عصیان غوطهور بود. تا آن زمان چنین مضامینی به شعر راه نیافته بودند و بیان چنین معانی در قالبهای کهنی که تا آن روز تنها محملی برای عشق و روشنی و عرفان بود، اتفاقی نو و شیوهای بدیع که مخاطب را شوکه میکرد، بهشمار میرفت. رحمانی در مقدمه «ترمه» اشعارش را اشعاری سیاه میخواند و به خواننده خطاب میکند: «تو ای خوابزده! بیهوده در سراب اشعار سیاه من به دنبال خورشید گمشده خود میگردی، جز گوری تهی و تابوتی قفلشده چیز دیگری نخواهی یافت. به توام ای خواننده! چشمانت را به دست کلمات جذامی بیرحم اشعار سیاه من مسپار و بدان که در آن اگر روزنهای پیدا شود درمان نیست.»
زبانی که به نیما پیوست
جهاننگری رحمانی را شاید بتوان در بستر اجتماعی که پس از کودتای 28 مرداد، فضای روشنفکری آن عصر در برگرفته بود، به تحلیل نشست. روزگاری که اخوان ناله برمیآورد: «کاوهای پیدا نخواهد شد امید/ کاشکی اسکندی پیدا شود.» شکست دولت ملی مصدق، محاکمه نیروهای وفادار او و جامعهای که در بهت و خفقان فرورفته بود، بیگمان مستقیم بروزاتش را در نگاه نخبگان و ادیبان و هنرمندانش میتوان پیگرفت. به نظر نگارنده ریشه نگرش و جهانبینی تلخ و مرگاندیش رحمانی را بایستی در همین معنی جست.
نصرت در اشعار بعد از «ترمه» از جهت شکل چهارپاره را رها کرد و به سوی وزن نیمایی روی آورد و اینجا بود که بهترین و تاثیرگذارترین اشعارش را با رهایی از نظم عروضی آفرید. در مجموعه «میعاد در لجن» به بازی گرفتن کلمات و تصاویر بسنده نکرد و گاهگاه و کم و بیش به سوی بازی اوزان با روشی ویژه خود میرود در مجموعه دیگر مانند «حریق باد» نوعی زبان حماسی به کار میبرد و احساس ساده و بیپیرایه خویش را با زبانی فاخر بازمیگوید.
یک اتفاق باورنکردنی
محمود استادمحمد، هنرمند فقید تئاتر، در یک گفتوگو ماجرای عجیبی را از دعوای نصرت رحمانی و رضا براهنی روایت کرده است. شاید ذکر این خطر بسیاری از وجوه شخصیت نصرت و فضای ادبی آن دوره را عیان کند. استاد محمد میگوید: «اصلا و به هیچ وجه نصرت بیاحترام نبود. حتی در جامعه شعرا هم. حالا این را به شما میگویم، ظلمی که رضا براهنی در حق شعر ما کرد و از یک طرف در حق نصرت کرد چه بود. نصرت، رضا براهنی را در کافه فیروز کتک زد و از آن به بعد... رضا براهنی «مربع مرگ» را نوشت و در آن به شاملو اهانت کرد و شاملو جواب او را داد. نصرت گفت: «احمد کار بدی کرد. نباید که به رضا براهنی با مطلب جواب داد. باید کتکش زد.» رضا براهنی آمد کافه فیروز و اتفاقا زمانی بود که نصرت باز هم داشت این حرف را میزد که «چرا احمد به این جواب داد و این کیه که احمد رفته و در مجله به این جواب داده.» و ناگهان رضا براهنی آمد داخل و نصرت هم او را زد و بدجوری زد. حالا این مسئله باعث شد که رضا براهنی از آن موقع به بعد نصرت را بایکوت کند.
شعر، زیر بلیت رضا براهنی بود و در ژورنالیسم رضا براهنی بود که تعیین میکرد تمام مطالبی را که چاپ میشد و چیزهایی که خود او دستهبندی میکرد. حتی شعرا را، میبینیم که خیلی جاها اصلا نصرت را جزو شعرا نگذاشته یا اگر گذاشته همه را گفته و در آخر دو تا شعر از «کویر» یا از «کوچ» گفته. نصرت این حالت را داشت که خیلیها او را بایکوت میکردند.
مراوده با نصرت سخت بود. راه رفتن با نصرت کار واقعا دشواری بود. مثلا اگر شعرا در جایی در جلسهای جمع میشدند یا جایی دعوت میشدند، سعی میکردند نصرت را نبرند، زیرا میدانستند که نصرت میآید و برای هیچ کسی اهمیتی قائل نیست. معمولا جلسات را خراب میکرد، مثلا جلسه خیلی عصا قورتداده فلانِ فلان را یکهو نصرت یک متلک میپراند - بدجوری - و اصلا کلا رفتارش این بود. با وجودی که همه آنها از مراوده و رفتوآمد با نصرت پرهیز میکردند، اما نصرت احترام داشت. همان حرفی که بعد از مرگ نصرت بارها زده شد، مثلا شاملو گفت که نصرت بین ما از همه شاعرتره»
موجودیت نصرت شاعر بود
استاد محمد در ادامه با اشاره به جایگاه ادبی رحمانی میگوید: «به نظر من آن حرف شاملو که گفت نصرت از همه ما شاعرتره، واقعا ثابت شده است. خود نصرت چیزی گفته از همان جملات خاص خودش که «بعضیها در حاشیه زندگی شعر هم میگویند، من در حاشیه شعر زندگی میکنم.» خیلی شاعر بود. از نظر گنجینه واژگانی ضعیف بود و احاطه چندانی روی لغات نداشت، اما خیلی روی شعر کلاسیک احاطه پیدا کرده بود. البته اوایل نه... اخلاق شاعری داشت. اصلا موجودیت نصرت شاعر بود و چیزی که اتفاق افتاده بود این بود که همین حس شاعرانه را که در وجود او، در زندگی او بود در شعرش منتقل میکرد و دروغ هم نمیگفت و کلک هم نمیزد. با همان زبانی که زبان خودش بود. نمیآمد از یک زبان عالمانه و مطنطن فلان حرف بزند. با همان زبان خودش. نصرت چون هیچگونه قیدی را نمیپذیرفت، توانست آن حسها را بریزد روی کاغذ، با همان فرهنگ واژگانی و با همان لغات.
سوژهها را هم که نگاه کنی، مثلا آن شعر «چاقو»ی نصرت، بهترین شعرش، بندبندش با وجود نصرت گره خورده. مثلا از قلم نگفته بود. مثلا نگفته بود این قلم در جیب من همیشه خودش را خورده و فلان و فلان. چاقو. دروغ هم نمیگفت، نصرت همیشه چاقو داشت. گاهی هم از آن استفاده میکرد. اگر پیش میآمد استفاده میکرد. کما اینکه برای رضا براهنی چاقو هم کشید. نصرت اگر در فرانسه بود «آرتور رمبو» میشد یا «ژان ژنه» میشد. مگر ژنه با نصرت چه تفاوتی داشت؟ نصرت از ژنه خیلی نابتره. اما اینجا، در این مملکت میگویند مگر میشه آدم شاعر باشه بعد این کارها را هم انجام بده. مثلا شاعر باشه و چاقو هم بکشه؟ اصلا نصرت چوب این قضیه را خورد.»
حرف آخر
ای دوست/ این روزها/ با هرکه دوست میشوم احساس میکنم/ آنقدر دوست بودهایم که دیگر وقت خیانت است/ انبوه غم، حریم و حرمت خود را از دست داده است/ دیریست هیچ کار ندارم/ مانند یک وزیر/ وقتی که هیچ کار نداری/ تو هیچ کارهای/ من هیچ کارهام، یعنی که شاعرم/ گیرم از این کنایه هیچ نفهمی!/ این روزها اینگونهام/ فرهادوارهای که تیشه خود را گم کرده است/ آغاز انهدام چنین است/ اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان/ یاران، وقتی صدای حادثه خوابید/ برسنگ گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید/ اما شکست خورد.
Rozha.piran@gmail.com
منابع:
دانشنامه آزاد
کتاب «نصرت رحمانی» ــ گفتوگوی مهدی اورند با شاعر
«تاریخ تحلیلی شعر نو» ــ نوشته شمس لنگرودی
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
بهخاطره ماندگار شاعر نوپرداز معاصر؛ نصرت رحمانی یک جنگجو که نجنگید،اما شکست خورد
احمد مازنی در گفتوگو با همدلی: در رای به کابینه جدید سختگیری میکنیم
آغاز انتقادات پساانتخاباتی با سخنان سلیمی نمین قالیباف باید میماند، نه رئیسی!
پیام حسن روحانی به شیخ تمیم بن حمد بن خلیفه آل ثانی ابلاغ شد تجدید دوستی ایران با قطر
در ادامه واکنشها به عدم حضور زنان در ورزشگاه، یک نماینده مجلس اعلام کرد؛ ورود زنان به ورزشگاهها نه منع قانونی دارد نه شرعی
۵ تروریست دیگر به هلاکت رسیدند انهدام کامل تیم تروریستی در شرق کشور
واکنش چهرهها و رسانهها به انتشار اسنادی که به نقش آیتالله کاشانی در حمایت از کودتا اشاره میکند
علی مندنیپور تلقی انصار حزبالله از آتش به اختیار
شریعتی و جسارت شکستن تابوها
۵ تروریست دیگر به هلاکت رسیدند انهدام کامل تیم تروریستی در شرق کشور
وظیفه سیاستورزان چیست؟