تأسیس بی‌بی‌سی فارسی در هند شگرد فریبکارانه انگلیس بود

گفت‌وشنود پی‌آمده، در عداد و ادامه مصاحبه‌هایی است که به مناسبت تعطیلی رادیو بی‌بی‌سی فارسی، به شما تقدیم شده است. در این پرسمان که در دو بخش در صفحه تاریخ نشر یافته قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به بررسی پیشینه و کارنامه رادیو بی‌بی‌سی فارسی پرداخته است. امید آنکه تارخ پژوهان ایران معاصر و عموم علاقمندان را مفید و مقبول‌آید.    طبعاً نخستین پرسش ما در این گفت‌وشنود این است، که دولت انگلستان از چه روی به تأسیس رادیو بی‌بی‌سی مبادرت کرد؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. فکر می‌کنم که اگر این بحث را با چند سؤال آغاز کنیم، بهتر است. چراکه این سؤالات، ذهن را به موضوع نزدیک می‌کند. نخستین سؤالی که مطرح می‌شود این است: تأسیس رادیو بی‌بی‌سی در دی ماه ۱۳۱۹، حرکتی از سوی دوست ایران بوده یا دشمن آن؟ از سوی دیگر، رادیو بی‌بی‌سی دوست یا دشمن پهلوی بود؟ در کل آیا بی‌بی‌سی، دوست و دشمن می‌شناسد یا خیر؟ پاسخ به این دست سؤالات، مسلماً نیاز به فرصت بیشتری دارد و این کار، هم مشکل است و آسان! دشوار از آن جهت است که باید به صورت توصیفی و با ارائه اسناد و مدارک متقن و مستدل، به آن‌ها پاسخ داد و مصادیق را هم مورد به مورد بیان نمود. در حقیقت یک کار تحقیقی- تحلیلی است. اما قضاوت کردن در مورد بی‌بی‌سی و کارنامه آن، بسیار آسان است. چون ابتدا باید ماهیت استعماری حاکمیت انگلستان را شناخت. حاکمیتی که بیش از ۳۰۰ سال، کارنامه استعماری در جهان اسلام و ایران دارد. براین اساس معتقدم که بیش از آنکه به بی‌بی‌سی - که یک مورد از ده‌ها ابزار استعماری انگلستان است- بپردازیم، باید به چیستی و کیستی استعمار انگلیس توجه کنیم. حاکمیتی استعمارگر، متجاوز و متعدی که تنها چیزی که برای او اهمیت دارد، منافع و اقتدار اوست. انگلیس در حالت عادی، دوست و دشمن ندارد! شیخ خزعل یک عمر برای آن‌ها نوکری می‌کند، اما، چون منافعشان در این است که رضاخان روی کار بیاید، او را از بین می‌برند! رضاخان را خودشان می‌آورند، اما روزی که احساس می‌کنند منافعشان در خطر است او را نیز می‌برند. استعمار چیزی به نام انسانیت، شرافت انسانی، قانون، حریم و حرمت ملت‌ها و جوامع بشری را به رسمیت نمی‌شناسد. حال تفاوت نمی‌کند این کشور استعماری انگلیس باشد، یا فرانسه و امریکا.    اما گفته می‌شود که رضاخان، چون طرفدار آلمان‌ها شده بود، انگلیسی‌ها او را از سر راه خود کنار زدند؟ ما سندی نداریم که او از آلمان طرفداری کرده باشد! در کل ارتش و حکومت، دست انگلیسی‌ها بود و اعضای لژ بیداری کشور را اداره می‌کردند؛ لذا خود رضاخان هم می‌دانست که انگلیسی‌ها بر ایران مسلط هستند، به همین خاطر دلیلی نداشت که از آلمان طرفداری کند. ما تعبیری داریم که در حقیقت انگلیس رضاخان را نجات داد. چون اگر او به دست مردم می‌افتاد، به دلیل جنایاتی که کرده بود، حداقل محاکمه می‌شد. البته بعداً پزشک احمدی و سرپاس مختاری محاکمه شدند، ولی، چون سیستم قضایی در دست انگلستان بود، غیر از پزشک احمدی مابقی محکوم به زندان کوتاه مدت و تبرئه شدند! در واقع امثال شیخ خزعل یا رضاخان، برای انگلستان ابزار دست هستند. محمدرضا هم ابزار دست انگلستان بود. عملکرد حاکمیت استعماری انگلیس، در کشور‌های دیگر هم همینطور است. چون او به دنبال اقتدار سیاسی و اجتماعی در جهان و حفظ منافع خویش است؛ لذا به همین خاطر، در این مسیر تلاش می‌کند. سیاست حاکم بر انگلیس و در کل سیاست حاکم برغرب، سیاست ماکیاولیستی است. طبق همین سیاست است که برای رسیدن به اهدافشان، می‌توانند دست به هر کاری بزنند. اصلاً چیزی به نام اخلاق، انسانیت و شرافت مطرح نیست. بدنیست که در این خصوص، خاطره‌ای از شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس نقل شود. روزی سفیر وقت انگلیس همراه با مترجمش، به دیدن آیت‌الله مدرس در مدرسه سپهسالار می‌رود. در آن دیدار، سفیر انگلیس چکی به شهید هدیه می‌کند. آیت‌الله مدرس از او می‌پرسید: این چیست؟ مترجم سفیر انگلیس در پاسخ می‌گوید: چک! آیت‌الله مدرس دوباره می‌پرسد: چک چیست؟ مترجم سفیر توضیح می‌دهد، که همان پول است. آیت‌الله مدرس به او می‌گوید: من کاغذی را ببرم و با آن پول بگیرم! نه، شما اگر می‌خواهید پولی به من بدهید، طلای ناب زرد بار شتر کنید و جمعه ظهر که می‌خواهم نماز جماعت در مسجد بخوانم، همراه خود بیاورید! سفیر انگلیس می‌گوید: این فرد می‌خواهد آبرو و حیثیت ما را ببرد! آیت‌الله مدرس رو به او کرده و می‌گوید: نگران چیزی که ندارید، نباشید!... آنچه من از آیت‌الله مدرس نقل کردم، واقعاً در فرآیند سیاست انگلستان وجود دارد. به قول علامه محمداقبال لاهوری، سیاست غرب، سیاست چنگیزی و روباهی است. اقبال حتی، پیامی از زبان سیدجمال‌الدین اسدآبادی برای لنین دارد که: این دنیا نیاز به شیر دارد، احتیاجی به روباه نیست، تو شیری را پیشه کن و روباهی را کنار بگذار...، چون غرب روباهی را پیشه کرده است. ما اگر بخواهیم ماهیت غرب را از نظر فلاسفه سیاسی هم تحلیل کنیم، همان چیزی است که در کتاب شهریار ماکیاول آمده است که طبق آن نباید هیچ مانعی در مسیر رسیدن به اهداف حاکم وجود داشته باشد؛ لذا اخلاق، انسانیت و شجاعت، در حاکمیتی که بیش از سیصد سال کارنامه استعماری در جهان اسلام و ایران دارد، وجود ندارد. انگلستان در نقاط دیگر هم همین گونه عمل کرده است. این عملکرد انگلستان اما، کور نبود. چراکه مراکز شرق‌شناسی، عرب‌شناسی، ترک‌شناسی و... را برای مطالعات مستمر خود در آن نواحی تأسیس کرده که بتواند آن سلطه استعماری خود را گسترده‌تر کند. به قول اقبال لاهوری، علم، چون مار در اختیار آن‌ها قرار گرفته است! اقبال لاهوری می‌گوید:‌ای که باشی در پی کسب علوم  با تو گویم من پیام پیر روم  علم را بر تن زنی ماری بود  علم را بر دل زنی یاری بود  لذا انگلیس آنچه را سرلوحه عمل خود قرار می‌دهد، تنها برای رسیدن به اهداف و مقاصد خویش است. روزگاری این ابزار، تشکیلات فراماسونری بود، اما امروز در قالب رسانه‌ای به نام بی‌بی‌سی شکل گرفته است. با آنکه از زمان فتحعلی شاه، ما شاهد حضور اولین فراماسونر‌ها از سوی انگلستان در ایران هستیم و این حضور تا سقوط محمدرضا پهلوی ادامه می‌یابد، این به اصطلاح رسانه بی‌طرف، یک سند در مورد آن‌ها منتشر نکرده است! البته یکبار در سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹، به خاطر درگیری‌هایی که میان آن‌ها و امریکایی‌ها ایجاد شده بود، امریکایی‌ها اسامی اعضای فراماسون‌های انگلیسی را توسط اسماعیل رائین افشا کردند. در کتاب اسناد فراماسونری که مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر کرده و هم در اسناد لاله جاسوسی نیز اسامی برخی از این افراد آمده است. وقتی آن اسامی منتشر شد، نمایندگان مجلس که در میان آن‌ها فراماسون‌های انگلیسی هم بودند، یک لیست ۲۰ نفره از عوامل سازمان سیا در ایران منتشر کردند. بعد هم اعلام کردند که مرحله دوم، افشای یک لیست ۱۵۰ نفره است. البته ما لیست ۱۵۰ نفره را پیدا نکردیم. در اسناد لانه جاسوسی آمده است: «فراماسون‌های انگلیسی قصد دارند که اسناد افراد وابسته سازمان سیا در ایران را منتشر کنند، اردشیر زاهدی و جمشید آموزگار نگرانند...». اسامی این ۲۰ نفر در کتاب اسناد فراماسونری چاپ شده است. اما نام آن ۱۵۰ نفرِ مابقی، در جایی موجود نیست. البته انگلیسی‌ها علاوه بر فراماسون‌ها از ابزار‌های دیگری همچون جاسوسانی که در منطقه داشتند هم، برای پیشبرد اهدافشان بهره می‌بردند. تأسیس جریانات دیگری مثل: بهاییت، اسماعیلیه آقاخانی یا وهابیت هم در همین راستا صورت گرفته است. همه این اقدامات برای آن بود که به واسطه‌اش، بتوانند در جوامع شقاق و اختلاف ایجاد کنند و از درون جامعه، برای خود مزدورانی تربیت نمایند. این حاکمیت در طی این ۳۰۰ سال که با تاریخ ایران گره‌خورده، رفتارش همین گونه بوده است. مثلاً روزگاری انگلستان در جنگ‌های ایران و روس، از موقعیت استفاده کرد و هرات را از ایران جدا نمود. علاوه بر آن در قضیه اروندرود و خلیج‌فارس نیز بر ما سلطه پیدا کرده و به تدریج موجب تغییر هویت منطقه شدند. استعمار انگلیس با انتقال مردمانی از نجد و حجاز به بحرین که استان چهاردهم ایران و شیعه نشین بود، موجب انزوا و جدایی آن ناحیه از ایران شد. یا مثلاً در گذشته زبان رسمی هندوستان، فارسی و فرهنگش ملهم از فرهنگ ایرانی بود. مدیران و حکومت گرانش نیز همه مسلمان بودند. اما انگلستان که در آن منطقه نفوذ پیدا کرد، مسلمانان را کنار زد، هندو‌ها را روی کار آورد و بین این دو گروه اختلاف انداخت، درگیری فرهنگی‌ای که هنوز هم مردم آن سرزمین درگیرش هستند. در اشعار علامه اقبال، عملکرد استعمار انگلیس در جهان اسلام و هندوستان به خوبی بیان شده است.    مناسب است که در این فراز، به مواردی از سیاست دوست و دشمن ناشناسی انگلیسی‌ها هم اشاره‌ای داشته باشید؟ انگلیس در دوران مشروطه، در عین حال که در کنار روسیه بود، با شگرد‌های تبلیغاتی‌اش، او را به عنوان مدافع مستبدین و خود را به عنوان مدافع روشنفکران و مشروطه خواهان معرفی نمود! در همین زمان است که اردشیر ریپورتر به عنوان معروف‌ترین جاسوس انگلیس، لژ بیداری را در ایران تشکیل می‌دهد و جریان مشروطیت را به آنجا می‌کشاند. البته انگلیسی‌ها بلافاصله پس از جریان مشروطه، دوباره کنار روسیه تزاری قرار می‌گیرند که ایران را در قرارداد ۱۹۰۷، به دو قسمت تقسیم نمایند. همانطور که می‌دانید طی این قرارداد، بخش جنوبی ایران به انگلستان و بخش شمالی به روسیه تزاری می‌رسید. با شکست این قرارداد و شروع جنگ جهانی اول، انگلستان تلاش می‌کند و امپراطوری روسیه و عثمانی را از بین می‌برد. چراکه با از بین رفتن امپراطوری روسیه در جنگ جهانی اول، استعمار انگلیس بر تمام آن بخش‌هایی از ایران که روس‌ها در اختیار خود داشتند، تسلط یافتند. از سوی دیگر انگلیسی‌ها کشتار وسیعی در ایران، به واسطه سرکوب نهضت رئیسعلی دلواری، نهضت شیخ محمدخیابانی، نهضت آیت‌الله سیدعبدالحسین لاری، نهضت جنگل و... به راه انداختند و همه نیرو‌های مخالف خود را از میان برداشتند. استعمار انگلیس در همان دوران، به واسطه سیستم لژبیداری که پیش‌تر تأسیس کرده بود، حکومتگران ایران را هم انتخاب می‌کرد. حکومتگرانی که موجب بستن قرارداد ۱۹۱۹ شدند. قراردادی که طی آن، ایران به لحاظ استعماری همانند هندوستان می‌شد. در واقع اگر قرارداد ۱۹۱۹ تحقق پیدا می‌کرد، کودتای سوم اسفند ۱۹۱۹ توسط رضاخان رخ نمی‌داد. چراکه انگلستان به واسطه آن قرارداد، قصد داشت ارتش و سیستم اقتصادی ایران در اختیار بگیرد. اما چون آن قرارداد شکست خورد، انگلیسی‌ها رضاخان را روی کار آوردند. در این دوران هم، نه به شوروی میدان دادند و نه امریکایی‌ها. البته میسیونر‌های امریکایی تا حدی فعال شدند، اما جریان‌های سیاسی‌اش نتوانستند به ایران ورود پیدا کنند. حتی سفیر امریکا را به قتل می‌رسانند که دیگر جرئت آمدن به ایران و برنامه‌ریزی برای آن را پیدا نکند. اما همین انگلستان به خاطر منافع خود، با شروع جنگ جهانی دوم، در کنار اتحاد جماهیر شوروی و امریکا علیه آلمان قرار می‌گیرد. هرچند به محض پایان جنگ، به عنوان اینکه خطر کمونیسم در کمین است، مجدداً در برابر شوروی قرار می‌گیرد. حتی در قضیه ملی شدن نهضت نفت ایران، وقتی می‌بینند که ملت ایران با اتحاد در شرف پیروزی است، در کنار امریکا قرار می‌گیرد و به واسطه آنها، مانع از فروش نفت می‌شود. بعد هم با اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نفت ایران را میان خود تقسیم می‌کنند! انقلاب اسلامی ایران هم که در شرف پیروزی قرار می‌گیرد، دو سفیر امریکا و انگلیس مثل دوقلوها، هفته‌ای دوبار به ملاقات شاه می‌روند. بعد از انقلاب ایران هم، شرح جنایاتش در افغانستان و عراق برای تحقق منافع خود علنی است و نیازی به بازگویی ندارد. حال اقدامات پنهانی‌اش که بماند. در واقع برای انگلیس غیر از منافع خودش، نه رضاخان مطرح است و نه محمدرضا پهلوی و نه هیچ کشور دیگری. این ترجمانی از همان جمله معروف وینستون چرچیل است.  انگلیسی‌ها در اقدامات نرم خود، معمولاً از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کنند؟ انگلیس حاکمیتی است که با ماهیت استعماری حرکت می‌کند. یک بخش این حرکت استعماری، سخت افزاری و بخش دیگرش نرم‌افزاری و از راه‌های غیرنظامی انجام می‌شود. مثلاً همانگونه که عرض کردم، مواقعی که نیاز دارد در جامعه شقاق ایجاد کند، جریاناتی مثل بابیگری، بهائیت یا اسماعیلیه آقاخانی را به وجود می‌آورد و از آن دفاع می‌کند. جالب است بدانید که جلسات بهاییان، عمدتاً در لندن بود. حتی در سال ۱۳۴۲ با همکاری محمدرضا پهلوی، ۲ هزار نفر را با هواپیما از ایران به لندن می‌روند. در همین ایران، انگلیسی‌ها علاوه بر فراماسون‌ها و نیرو‌هایی مثل سیدحسن تقی‌زاده و محمدعلی فروغی، خاندان‌هایی، چون شوکت الملک، قوام‌الملک، فرمانفرما، رشیدیان و... را هم، به عنوان مأمورانشان در اختیار داشتند. تازه این افراد کسانی هستند که ما می‌شناسیم، حال بماند آن‌هایی که نمی‌شناسیم! حال در بخشی از اسناد ساواک که منتشر شده، در مورد عملکرد انگلیسی‌ها در مدارس‌شان یا اینکه گروه‌های تبشیری آن‌ها به چه طریق عمل کرده‌اند، هم آمده است. یکی دیگر از ابزار‌های تبلیغاتی انگلیس، روزنامه تایمز لندن است. بخش ایران این نشریه از زمان امیرکبیر تا پیروزی انقلاب اسلامی، توسط حجت‌الاسلام شیخ عبدالمجید معادیخواه ترجمه شده است. این روزنامه در مورد امیرکبیر نیم‌سطر گزارش داده، چون او علیه منافع انگلیس بود. البته این روزنامه برای آنکه جای پای انگلیس مشخص نشود، در مورد بعضی از مسائل هم اصلاً هیچ گزارشی ندارد.    چرا انگلستان، درصدد تأسیس رادیوی فارسی زبان بی‌بی سی برآمد؟ برتراند راسل در کتاب آینده بشر که در سال ۱۹۵۰ چاپ شده، نکته‌ای مهم دارد. او می‌گوید: «در غرب دیگر شخصیت‌ها نقشی ندارند، نقش در دست رسانه‌هاست و رسانه‌ها جریان می‌سازند». نقش رسانه‌ها، منهای مرزهاست. چرا که اگر بخواهند متن جامعه را تغییر دهند، نقش رسانه پر رنگ است. برای ما هم همین طور است. این رسانه برای ما، یک روز منبر مساجد بود. در انقلاب اسلامی هم، نوار‌های سخنرانی و اعلامیه‌های حضرت‌امام این نقش را ایفا می‌کردند. در آن دوران نوار صحبت‌های حضرت‌امام و وعاظ، نقش تعیین کننده‌ای در جامعه داشت. اما رادیو و تلویزیون، مرز نمی‌شناسد. الان هم که فضای مجازی، حجم عظیم و امکانات بالاتری را در اختیار گرفته است. به هر روی رادیو فارسی بی‌بی‌سی در سال ۱۳۱۹، به ظاهر و برای فریب مخاطب، به عنوان یک مؤسسه خصوصی تأسیس می‌شود. البته این شگرد انگلستان است. این دولت هر کاری را که بخواهد انجام دهد، برای اینکه هم بتواند ذهن جامعه را منحرف کند و هم آسیب کمتری به حاکمیتش برسد، آن اقدام را به دیگران نسبت می‌دهد! مثل قرارداد‌های رژی یا دارسی. همانطور که می‌دانید، قرارداد دارسی ربطی به فردی بنام ویلیام ناکس دارسی نداشت. در آن قرارداد، خود انگلستان مطرح بود. اگر فرد مطرح بود که ما با او طرف دعوا می‌شدیم. چه ربطی به انگلستان داشت که به میدان بیاید. دیگر قرارداد‌ها هم همین وضع را داشتند. این از شگرد‌های ماکیاولیستی انگلستان است. وقتی رادیو بی‌بی‌سی، بخش فارسی‌زبان خود را در سال ۱۳۱۹ تأسیس کرد مرکز پخش آن هندوستان بود. این بخش فارسی، هندوستان، افغانستان، تاجیکستان و ایران را در برمی‌گرفت. البته برخی می‌گویند در آسیای میانه هم که فارسی زبان داشتیم از این رادیو استفاده می‌کردند. ولی همان زمان مجله روزگار نو را هم منتشر می‌کرد و این نشریه، به عنوان ارگان بی‌بی‌سی قلمداد می‌شد. مرحله اول هدف‌شان در جنگ جهانی دوم، به تعبیر خودشان علیه فاشیسم و نازیسم بود. حضرت امام نقل می‌کردند: شنیدم که همان موقع رادیو بی‌بی‌سی که از هندوستان پخش می‌شد، اعلام کرد که: رضاشاه را ما خودمان آوردیم، خودمان هم او را بردیم... گویا این مطلب را هم، دو بار رادیو بی‌بی‌سی مطرح کرده بود. اما هدفشان در ایران این بود، که علیه آلمان و ایتالیا اقدام کنند. درست در همین زمان است، که خانم لمبتون جاسوس حرفه‌ای انگلستان هم، فعالیتش را آغاز می‌کند. او طی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴، پنج عنوان نشریه با همکاری حزب توده منتشر می‌کند. به دستور شوروی مصطفی‌فاتح، بزرگ علوی، احسان طبری و...، زیر نظر لمبتون کار می‌کردند و هدف اصلی‌شان مبارزه با فاشیسم و نازیسم بود. روزی به بزرگ علوی گفتم: چطور با این خانم که جاسوس انگلیس بود، همکاری داشتید؟ ناگهان برافروخت که: آقا این حرف‌ها چیست؟ این خانم خیلی هم انسان با سوادی بود. به هر صورت تا سال ۱۹۴۵، عمدتاً حرکت بی‌بی‌سی علیه فاشیسم و نازیسم و مبارزه با آنهاست. اما به محض پایان جنگ، تا سال ۱۳۲۷ بحث کمونیسم هراسی را مطرح کردند. البته امریکایی‌ها هم در این اقدام، با آن‌ها همراه بودند.    فعالیت‌های جاسوسی لمبتون در ایران، به چه صورت‌هایی انجام می‌گرفت؟ گفته می‌شود که در دوران جنگ جهانی، یک فرد آلمانی در کاشان فرستنده‌ای گذاشته و علیه انگلستان و نیرو‌های متفقین خبر تهیه می‌کرده است؛ لذا خانم لمبتون سه ماه در کاشان می‌ماند! لمبتون که با چادر و چارقد به کاشان رفته بود، در آن سه ماه با مشهدی رضا نامی هم ازدواج می‌کند و نهایتاً محل فرستند را می‌یابد. بعد در فرصتی که آن فرد آلمانی از باغش بیرون می‌رود، دستگاه را قطع می‌کند. اما بلافاصله مأمور آلمانی سر می‌رسد و دست و پای خانم لمبتون را می‌بندد! نکته جالب این است که در همان موقع، ژاندارم‌ها سر می‌رسند. سؤال این است که ژاندارم‌ها از کجا خبر داشتند که لمبتون قرار است به آنجا برود. اتفاقاً سر ریدر بولارد سفیر وقت انگلستان، شرح اقدامات خانم لمبتون را در کتاب «نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانه» آورده است.