دو خطری که تفکر دینی را تهدید می کند

دین یک نسبت است. نسبتِ بشرِ متناهی با یک حقیقتِ نامتناهی. این نسبت، صرفاً یک امر نظری نیست بلکه یک نسبتِ وجودی و اگزیستانسیل است. یعنی به صرف اینکه من معتقد باشم این جهان را خدا آفرید، نمی‌توان گفت که من فردی دیندار هستم. یعنی می‌توان اعتقاد داشت که این جهان را خدا آفریده است و من مخلوق خدا هستم اما به هیچ وجه دیندار نباشم. ما در تعالیم دینی هم این را داریم. آنجا که گفته می‌شود: یا اَیّها الّذینَ آمَنوا آمِنو. یعنی ما باید دین را در یک رابطه‌ بالاتری که من از آن به نام مرتبه‌ جان یا به تعبری مرتبه‌ی اگزیستانس تعبیر می‌کنم در نظر آورد. دین، یک رابط وجوی است میان انسان با یک امر متعالی، یک امر احاطه کننده، یک حقیقتِ استعلایی که قدسی نیز است.
اگزیستانس همواره از دو طرف در خطر است. شما اگر خسیس باشید در خطرید و اگر دست و دل باز هم باشید در خطرید. شما اگر دارای جبن و زبونی باشید در خطرید و اگر دارای تهوّر بی‌باکانه باشید هم در خطرید. لذا در حول و حوش تفکر دینی باید عنایت داشته باشیم که ما با دو خطر مواجهیم. یک خطر در واقع خطری است که سنت‌گرایان و اصحاب شریعت به خوبی آن را درک می ‌کنند و من هم برای این دغدغه احترام قائلم. این که رابطه آسمان با زمین را آنچنان منقطع کنیم که بود و نبودِ امرِ قدسی در واقع هیچ تأثیری نداشته باشد. اما خطر دیگر آنجاست که آنچنان به این شکلها اهمیت بدهیم که آن نسبت محو شود. در واقع تفکر دینی حاصل یک نوع دیالکتیکِ فراتاریخ با امر تاریخی است، امر فرا زبانی با امر زبانی است، امر فرامفهومی با مفاهیم است. این سخن به این معناست که این نسبتِ وجودی اگر نباشد، همه چیز پا در هواست. یعنی اگر در حقوقِ من این نسبت احساس نشود، این فقه، علی ‌رغم ظاهر مقدسش، مقدس نیست. اگر تجلّیِ آن ‌امر قدسی در رفتار من وجود نداشته باشد، حتی اگر من نماز بخوانم نماز من دینی نیست.