«هدايت» در سه روايت

وحید استرون
«من همان قدر از شرح حال خودم رم مي‌کنم که در مقابل تبليغات امريکايي مآبانه. آيا دانستن تاريخ تولدم به درد چه‌کسي مي‌خورد؟ اگر براي استخراج زايچه‌ام است، اين مطلب فقط بايد طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمين مشورت کرده‌ام اما پيش بيني آن‌ها هيچ وقت حقيقت نداشته. اگر براي علاقه خوانندگانست بايد اول مراجعه به آراء عمومي آن‌ها کرد چون اگر خودم پيش‌دستي بکنم مثل اين است که براي جزييات احمقانه زندگيم قدر و قيمتي قايل شده باشم به علاوه خيلي از جزييات است که هميشه انسان سعي مي‌کند از دريچه چشم ديگران خودش را قضاوت بکند و از اين جهت مراجعه به عقيده خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلا اندازه اندامم را خياطي که برايم لباس دوخته بهتر مي‌داند و پينه‌دوز سر گذر هم بهتر مي‌داند که کفش من از کدام طرف ساييده مي‌شود. اين توضيحات هميشه مرا به ياد بازار چارپايان مي‌اندازد که يابوي پيري را در معرض فروش مي‌گذارند و براي جلب مشتري به صداي بلند جزيياتي از سن و خصايل و عيوبش نقل مي‌کنند...»
اين مشهورترين نقلي است که از صادق هدايت درباره خودش به جا مانده و نسخه دست نويسي از آن بر روي برگه اي که آرم دانشگاه تهران را بر روي خود دارد، مشهور است.راستي صادق هدايت که بود؟در اين جستار برآنيم تا با نگاهي تاريخ نگر و جامعه شناختي به پديده اي به نام صادق هدايت بپردازيم. نويسنده اي که اظهار نظرهاي متفاوتي درباره او و آثارش وجود دارد.
روايت نخست: تکامل جريان داستان نويسي


شروع قرن چهاردهم شمسي، با آثاري که در سال هاي ابتدايي اين قرن پديد مي آيد، در حوزه پژوهش هايي که به بررسي پيشينه داستان نويسي و شعر نو و حتا تاريخ مي پردازد، جايگاه ويژه اي دارد.نگاهي به آثاري نظير «يکي بود يکي نبود» محمد علي جمالزاده(1300)، «جعفر خان از فرنگ برگشته» حسن مقدم(1300)،«افسانه» نيمايوشيج(1301)، «تهران مخوف» مشفق کاظمي(1301)، «ايده آل پيرمرد دهگاني» ميرزاده عشقي (1302)، «ترجمه گات ها به فارسي» ابراهيم پور داود(1305) و ...نشانگر اين است که با وجود نوپا بودن مشروطه(تاريخ امضاي حکم مشروطه، 1385 شمسي است)، اين نهضت تاثير خود را بر جريان هاي مختلف ادبي گذاشته است.البته آثار ياد شده همه در يک سطح نيستند و رويکرد پژوهشگران به اين آثار، رويکرد مشابهي نيست و چه بسا ارزش مورد اعتناي اين آثار نزد بررسي کنندگان، بيشتر از منظر تاريخي و فرهنگي باشد تا هنري و مثلا پيشروي نيما و جمالزاده با مشفق کاظمي تفاوت هايي اساسي دارد و در اين ميانه حتا نيما جايگاه ويژه تري دارد و توانايي رد شدن از زمان خود را دارد؛ ويژگي اي که «يکي بود يکي نبود» جمالزاده فاقد آن است.
روايت دوم:هدايت و ملي گرايي افراطي
داستان فارسي در عصري دچار تحول مي شود که جامعه در دوران گذار است.گذر از قاجاريه به پهلوي. براي اين عصر ويژگي هاي بسياري برشمرده اند که پررنگ ترين اين ويژگي ها، تبليغ ملي گرايي و گرايش افراطي حاکمان وقت ايران فرهيختگان و روشنفکران حوزه هاي مختلف به تاريخ ايران پيش از اسلام است. ايدئولوژي حاکم، ملي گرايي اي بود که دو پايه اساسي داشت:تاريخ ايران و زبان فارسي. بنابراين طبيعي بود که هرکدام از فعالان اين حوزه ها، همسو يا ايئولوژي ياد شده و چه بسا گاه بي اطلاع از يکديگر با اين ملي گرايي همسو باشند که در نهايت با هدف تجدد ايران بود.تجددي که با تمدن اروپايي تطابق داشته باشد.اين که ملک الشعراي بهار مي سرود:يا مرگ يا تجدد و اصلاح/راهي جز اين دو پيش وطن نيست...و يا  ميرزاده عشقي اپراهايي با رويکرد ايران باستان اجرا مي کرد و يا افرادي نظير مشيرالدوله پيرنيا و عباس اقبال و تقي زاده به تاريخ اعتنايي جدي مي کردند، همه و همه در راستاي همين اين تجدد خواهي و همسويي با ايدئولوژي ياد شده بود و طبيعي است که صادق هدايت هم از اين قافله عقب نماند.زبان پهلوي مي آموخت و آثار ديني پيش از اسلام را ترجمه مي کرد(نظير ترجمه زند وهومن يسن) و با آثاري نظير پروين دختر ساسان و مازيار را مي نوشت که حساسيت او را نسبت به ايران دوستي همه گير و گاه افراطي آن روزها نشان مي دهد.
روايت سوم:هدايت مظهر شکست آزادي خواهي مشروطه
با به سلطنت رسيدن رضا شاه، حکومت «مشت و عدالت» (به تعبير بهار) که آرزوي بسياري از کساني بود که از بي کفايتي قاجاريه به ستوه آمده بودند، به شکل يک ديکتاتوري متمرکز، اجراي شتابزده اصلاحات را در پيش گرفت و متناسب با انجام اصلاحات،آزادي هاي فردي و اجتماعي که از آرمان هاي محقق نشده و تباه شده انقاب مشروطه بود، بيش از پيش پايمال ديکتاتوري شد.در عين حال تجدد خواهي معاصران اين ديکتاتوري، به علت عقب افتادگي و آماده نبودن محيط اجتماعي، راه به دهي نبرد و فرهيختگان عصر، دو دسته شدند.يا وجود حکومت «مشت و عدالت» را از آزادي هاي فردي و اجتماعي ضروري تر ديدند و به مماشات با حکومت پردداختند و يا تاب نياوردند و فرو ريختند.دکتر شاهرخ مسکوب صادق هدايت را «مظهر و تجسم شکست آزادي جويي انقلاب مشروطه» (داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع،ص 31) و به عبارت ديگر جزو تلفات اين عصر مي داند و معتقد است در عصري که درک روشنفکران معاصر با هدايت از تحولات و جريان هاي ادبي در اروپا فراتر از درک سانتي مانتال از رمانتيسم غربي نيست و حتا هنرمند بيداري مثل نيما نهايتا مارکسيسم را مي شناسد، صادق هدايت درک متفاوت تري دارد:"نوجويي(مدرنيسم) هدايت... در اين مورد بيشتر به روشنفکران اروپايي بين دو جنگ شباهت يافت که نوانديشي آنان از سويي در فلسفه به نيچه مي رسيد و از سوي ديگر در ادبيات از فلوبر، آلن پو،نروال و ديگران سرچشمه مي گرفت و در ريلکه و کافکا ادامه مي يافت.