انتقام منافقین از مردمی‌ترین‌ها

 یکی از وقایع تلخ و ناگوار نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، واقعه تروریستی هشتم شهریور‌ماه 1360 است؛ این واقعه حدود دو ماه بعد از رویداد تروریستی هفتم تیر که به شهادت شهید بهشتی و جمعی از یارانش انجامید، اتفاق افتاد. در واقعه هشتم شهریور، محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر، نخست‌وزیر، به شهادت رسیدند. هر دو اقدام تروریستی توسط سازمان منافقین طراحی و اجرا شد. این ترورها، بخشی از عملیات موسوم به «ضربه» بود که می‌خواست تا پایان تابستان 1360، براندازی نظام نوپای جمهوری اسلامی را کامل کند. با این حال، منافقین تنها اعضای عالی‌رتبه نظام را هدف قرار نمی‌دادند. در همین ایام برنامه آدم‌ربایی هم، در دستور کار اعضای سازمان قرار گرفت؛ عملیات موسوم به «مهندسی» با هدف گرفتن اطلاعات از اعضای ساده نیروهای سپاه و کمیته‌های انقلاب اسلامی که با شکنجه وحشیانه و در نهایت به شهادت رساندن این افراد همراه بود، اجرایی شد. افزون بر این، اعضای گروهک منافقین، دست به عملیات‌های تروریستی – موسوم به ترورهای کور – زدند که طی آن، مردم عادی کوچه و بازار را با اتهاماتی همچون ظاهر مذهبی، شرکت در نماز جماعت و عزاداری، افراشتن بیرق عزای امام حسین(ع) بر سر در مغازه و ... هدف گلوله قرار می‌دادند و به شهادت می‌رساندند. تابستان سال 1360، اوج اقدامات و عملیات تروریستی منافقین بود. با این حال، توهم آن ها مبنی بر تمام کردن سه ماهه کار، مانند دیگر توهماتی که بعدها به دنبال انجام آن ها در دنیای واقعی می‌گشتند، راه به جایی نبرد؛ منافقین نتوانستند در برابر اتحاد و همدلی مردم مقاومت کنند. ایرانیان، با اتکا به ایمان و رهبری امام خمینی، از پیچ تند تاریخیِ تابستانِ سال 1360 گذشتند. با این حال، داغ شهیدان مظلوم آن وقایع، به ویژه شهدای هفتم تیر و هشتم شهریور، همچنان برای ایرانیان تازه است. امروز و در سالروز واقعه تروریستی انفجار دفتر نخست‌وزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر، با هم بر چگونگی وقوع آن واقعه غم‌فزا مروری خواهیم داشت.
 دکمه قرمز ضبط‌صوت
 عقربه های ساعت، سه بعدازظهر را نشان می داد. همه افراد، سر ساعت مقرر، در جلسه حاضر شده بودند. محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر، وحید دستجردی، کتیبه، سرورالدینی، کلاهدوز، تهرانی، وحیدی، وصالی، شرف خواه، صفاپور و مسعود کشمیری، در اتاق برگزاری شورای امنیت ملی کشور، در ساختمان نخست وزیری، گردهم آمده بودند تا وضعیت امنیتی کشور را بررسی و تصمیمات مقتضی را اتخاذ کنند. کشمیری، دبیر شورا، ضبط صوت بزرگی را برای ضبط مکالمات حاضران جلسه روی میز گذاشت؛ آن  را به رئیس جمهور رجایی نزدیک کرد و دکمه قرمز آن را برای ضبط صدا فشار داد. جلسه، طبق روال همیشگی، آغاز شد. هنوز زمان زیادی از آغاز جلسه نگذشته بود که مسعود کشمیری موضوعی را بهانه کرد و از اتاق خارج شد. سرهنگ کتیبه، از حاضران جلسه، می گوید:«ناگهان احساس کردم، همین طور که روی صندلی نشسته ام، همه بدنم، به خصوص صورت و پیشانی ام، می سوزد.» بمب جاسازی شده در ضبط صوت، منفجر شده بود. رئیس جمهور رجایی و نخست وزیر باهنر، در همان لحظات اول به شهادت رسیدند. این فاجعه بزرگ، تنها دوماه پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت ا... دکتر بهشتی و یارانش روی دادو هدف، از بین بردن نظام نوپای جمهوری اسلامی بود.
 تحقیقاتی که ناتمام ماند


 کوشش ها برای یافتن عوامل ترور آغاز شد. نتایج بررسی های اولیه، حکایت از دست داشتن عوامل نفوذی سازمان منافقین در این فاجعه داشت. اما این عامل نفوذی که بود؟ منافقین طی اطلاعیه ای که در انگلیس منتشر کردند، مسئولیت این جنایت را برعهده گرفته بودند. با این حال، بعدها، تعدادی از فعالان سیاسی، به غلط، مدعی دخالت نداشتن این سازمان تروریستی در فاجعه هشتم شهریور 1360 شدند. با تکمیل تحقیقات، اتهام اصلی متوجه یک نفر شد: مسعود کشمیری. برخی تصور می کردند که او در جریان انفجار بمب کشته شده است. رضا گلپور، در کتاب خود با عنوان «شنود اشباح»، به پروژه کشته سازی برای فراری دادنِ کشمیری پرداخته و برخی افراد مؤثر در آن را معرفی کرده است.اما خیلی زود مشخص شد که کشمیری در زمان انفجار بمب، اصلاً در جلسه حضور نداشته است. تحقیقات بعدی نشان داد که صبح همان روز، یک خودرو، همسر و فرزندان او را به نقطه نامعلومی منتقل کرده است. ظاهراً، او به کمک سازمان منافقین توانسته بود از کشور فرار کند؛ فراری که تا امروز ادامه یافته است. اطلاعات درباره زندگی و فعالیت کشمیری، پس از واقعه هشتم شهریور، به شدت محدود  است. با وجود بازداشت برخی افراد مظنون در توطئه، دستگیری کشمیری ممکن نشد.
 فرار مسعود کشمیری
 مسعود کشمیری، مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران داشت. او در زمان اجرای توطئه تروری که به شهادتِ شهیدان رجایی و باهنر منجر شد، 31 ساله بود. کشمیری در سال 1329ش، در کرمانشاه به دنیا آمد. وی پیش از انقلاب توسط پسردایی اش، ابوالفضل دلنواز، جذب سازمان منافقین شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی، با آن ها همکاری می کرد. کشمیری با پیروزی انقلاب اسلامی به مرور تغییر ظاهر داد. او خود را یکی از هواداران جمهوری اسلامی معرفی کرد و توانست با جلب اعتماد برخی مسئولانِ کم تجربه، به تدریج در سازمان های مختلف و گاه حساس کشور نفوذ کند و مسئولیت های کلیدی را در اختیار بگیرد. اتخاذ این رویکرد باعث شد مدتی در اداره ضداطلاعات ارتش فعالیت کند. سازمان منافقین توانست با کمک دست های پنهانی که آماده خیانت به انقلاب اسلامی مردم ایران بودند (و تعدادی از آن ها بعدها به سزای اعمال خود رسیدند) کشمیری را وارد تشکیلات اداری دفتر نخست وزیری کند. او ابتدا عضو دفتر نخست وزیری در سیستان و بلوچستان بود؛ اما پس از چند ماه به تهران آمد و در معاونت سیاسی و اجتماعی دفتر نخست وزیری مشغول به کار شد. کشمیری در همان زمان متهم بود که هنگام خدمت در اداره اطلاعات ارتش صدها سند محرمانه را از بایگانی این اداره خارج و به مکان نامعلومی منتقل کرده است. با این حال، این اتهامات از حمایت برخی افراد و جریان ها از او نکاست. کشمیری چندی بعد از ورودش به دفتر نخست وزیری در تهران، به دبیرخانه شورای امنیت ملی منتقل شد و توانست با پشتیبانی حامیانش، به عنوان دبیر این شورا منصوب شود. وی در یادداشتی که برای یکی از اعضای سازمان منافقین نوشت و بعدها در نشریه این سازمان تروریستی منتشر شد، از نحوه اعتمادسازی و ورود به شورای امنیت ملی به عنوان اوج فعالیت جاسوسی خود یاد کرد. کشمیری در این یادداشت اذعان کرده که از فروردین ماه 1360، مأمور نفوذ و اجرای نقشه های شوم سازمان منافقین در شورای امنیت ملی بوده است. کشمیری همچنان در خارج از کشور، متواری است؛ هرچند که چند سال قبل، برخی رسانه‌های خارجی مدعی شدند که وی در یک عملیات مسلحانه، در پاریس، کشته شده‌است؛ اما این خبر تأیید نشد.