درباره مساله مهاجران

اداره سرمايه‌دارانه جهان، اساسا دنياي نابرابري را تثبيت مي‌كند؛ اين گزاره نه به آن معناست كه دنياي پيشاسرمايه‌داري، دنيايي برابر براي همگان بوده است، اما سرمايه‌داري ناگزير از حركت بر خط اختلاف طبقاتي و تعميق اين شكاف‌هاست؛ به‌طوري كه منطق سرمايه به شكلي سيستماتيك نابرابري‌هاي سياسي و اقتصادي را تشديد مي‌كند. اما موضوع اصلي اين نوشتار كوتاه، پرداختن به يكي از پيامدهاي افزايش نابرابري‌هاي اقتصادي و سياسي در جهان است، پيامدي كه حالا رسانه‌ها -رسمي و غيررسمي- در ايران نيز، دوباره افكار عمومي را به سمت آن معطوف كرده‌اند: مساله مهاجران و پناهجويان. اما چرا براي طرح اين مساله، ابتدا به نابرابري‌هاي اقتصادي و سياسي اشاره شد؟ اگر بخواهيم در نقد سرمايه‌داري با تعميم ادبيات ماركس در «مانيفست» اين موضوع را تبيين كنيم، بايد گفت سرمايه‌داري با بهره‌برداري از مقوله‌اي به نام بازار جهاني، به توليد و مصرف همه كشورها خصلت جهاني‌شدن داده است؛ هر چند بخشي از اين وضعيت اجتناب‌ناپذير به نظر مي‌رسد و بايد مواد خام از جايي تامين شود، دانش از جاي ديگر و نيروي انساني نيز از جاي ديگر؛ اما اين «جاي ديگر» همواره جايي است كه جريان «سرمايه» تعيين مي‌كند؛ يعني تامين اين نيازها با حداقل هزينه. با اين حال دستيابي ارزان به منابع، هميشه به معناي ارايه محصول ارزان و در دسترس همگان 
-‌ حتي در همان مناطقي كه نيروي كار و مواد خام را تامين كرده- نخواهد بود و اغلب در خدمت انباشت سرمايه و سودآوري بيشتر براي صاحبان سرمايه است. در اين مسير، سودآوري بيشتر حرف اول را مي‌زند و براي رسيدن به اين هدف، مي‌توان بسياري از وجوه انساني را ناديده گرفت، چراكه اساسا، تحليل‌هاي مبتني بر انسانيت، براي منطق سرمايه، بي‌معنا و غيرعقلاني خواهد بود. در اين منطق، اگر سودآوري نظام سرمايه‌داري مثلا در جنگ يا دست‌كم هراس هميشگي از جنگ باشد، رقابت بر سر توليد تسليحات و ادوات جنگي، حد و مرزي نمي‌شناسد؛ انباشت سرمايه ناشي از فروش تسليحات در گوشه‌اي از دنيا، طبيعتا به انباشت اسلحه در گوشه‌هاي ديگر جهان مي‌انجامد و اين وضعيت، دنيا را به انبار باروتي بدل مي‌كند كه هر زمان فاكتورهاي اقتصادي اقتضا كند، جنگي به فراخور منطق سرمايه به راه مي‌افتد. هر چند كه جنگ فقط يكي از پيامدهاي آن منطق است، سقوط اقتصادي، بيكاري‌ها، افزايش فقر، ركودها و فشارهاي مضاعف بر طبقات فرودست 
-به خصوص در كشورهاي توسعه‌نيافته- از ديگر آثار آن منطق است. از اين جهت شايد اين گزاره رزا لوكزامبورگ يعني «انتخاب ميان سوسياليسم و بربريت» همچنان معنادار باشد. البته كه نمي‌توان همه جنگ‌ها و بدبختي‌ها را به همان تك‌عامل تقليل داد و مولفه‌هاي ديگري ازجمله سياست‌هاي محلي و ايدئولوژي‌ها و فرهنگ نيز نقش انكارناپذيري در بروز آن دارد اما ناگزير بخشي از همين مولفه‌ها نيز در دنياي امروز متاثر از همان منطق سرمايه است. حالا به مساله اصلي اين نوشتار بازگرديم؛ وقتي از آن جهان‌وطني مدنظر سرمايه‌داري براي انباشت سرمايه و سودآوري صحبت مي‌شود، نمي‌توان بحران‌هاي برجاي‌مانده از آن را در اقصي نقاط جهان، به همان جغرافيايي كه بحران در آن ايجاد شده، واگذار كرد. نظام سرمايه‌داري و زيرشاخه‌هاي سياسي آن در قالب دولت‌ها و حتي مجامع بين‌المللي اغلب ترجيح مي‌دهند سود را خصوصي كنند اما زيان‌ها را عمومي. در اين وضعيت اگرچه شعار مي‌دهند جهاني‌شدن با كليدواژه بازار جهاني، امر محتوم جهان امروز است، اما هرگز مسووليت و پيامد اين گردش جهاني سرمايه و قدرت را نمي‌پذيرند. زماني كه به دليل بحران ناشي از همان منطق، زيست انساني در جغرافيايي خاص به خطر مي‌افتد و انسان‌ها مجبور به مهاجرت به جغرافيايي ديگر مي‌شوند، اين مساله همواره با مقاومت، مخالفت و برخوردهاي چندگانه مواجه مي‌شود. بخشي از اين مقاومت‌ها از سوي مجامع‌ بين‌المللي است كه سعي مي‌كنند در بهترين حالت موج مهاجرت‌ها و پناهندگي‌ها را به سمت مناطق تحت كنترل هدايت كنند. بخشي ديگر، از سوي دولت‌هاي محلي است كه با دميدن بر ساز ناكوك دفاع از مسووليت‌هاي ملي خود، با مهاجران همچون زائده‌اي بيمارگون برخورد مي‌كنند. درنهايت بخش ديگر مخالفت‌ها از جانب مردم در جغرافياي مهاجرپذير است. قسم آخر مي‌تواند دلايل مختلف اعم از فرهنگي و تاريخي، اقتصادي و سياسي داشته باشد. در دل بعضي از اين دلايل اغلب سويه‌هاي پررنگي از نژادپرستي نيز پنهان است. من فقط در مقام يك پرسش همواره از خودم مي‌پرسم براي مثال اگر به جاي مهاجران افغانستاني، امروز با مهاجراني از چشم‌آبي‌هاي بلوند مواجه بوديم باز هم واكنش مردم همين بود؟ البته كه اين موضوع فقط مختص ايران نيست و هنوز هم در خيلي از نقاط دنيا چنين مواجهه‌اي را شاهد هستيم. اما نكته ديگري كه نمي‌توان از آن چشم‌پوشي كرد، مساله اقتصادي است. در اكثر كشورهايي كه نيروهاي دست‌راستي در حال قدرت گرفتن هستند و مخالفت‌هاي جدي خود را با پذيرش مهاجران و پناهجويان ابراز مي‌كنند، ناكارآمدي‌ دولت‌هاي ملي در حل مشكلات اقتصادي جامعه، اغلب به سمت مهاجران فرافكني مي‌شود؛ اين مساله باعث مي‌شود تا سمت و سوي مطالبه‌گري جامعه براي دستيابي به حقوق خود، به سمت آدرسي غلط، منحرف شود تا به راه‌حل دم‌دستي به جاي حل ريشه‌اي مشكلات چنگ بيندازند. همين حالا در بعضي كشورهاي اروپايي، ماليات‌دهندگان، براي حل مشكلات خود به جاي مطالبه‌گري از دولت‌ها، آن را به پيامدهاي ورود مهاجران فرافكني مي‌كنند؛ اين مواجهه همواره موردپسند دولت‌هاست و چه بسا خود دولت‌ها در پر و بال دادن به آن دست داشته باشند تا به جاي پاسخگويي براي ناكارآمدي‌هاي خود، زمين بازي را عوض كنند و عملا نابرابري‌هاي اقتصادي و سياسي به فراموشي سپرده شود.به نظر مي‌رسد حساسيت‌هاي فرافكني‌شده امروز جامعه ايران در برابر مهاجران افغانستاني را بايد در چنين زمينه‌اي فهم كرد. هر چند كه همواره پي‌رنگ‌هاي نژادپرستانه نيز با آن آميخته مي‌شود؛ البته اين نژادپرستي مي‌تواند به شكلي پنهان با رداي ناسيوناليسم و همراه با گزاره‌هايي فرهنگي و تاريخي همچون «چراغي كه به خانه رواست» نيز بروز پيدا كند.