محمد ماکویی








می‌گویند کسی در جواب سوال «می‌توانی
ده قرص نان را یکجا بخوری؟» پاسخ «باید فکر کنم» داده و چند دقیقه‌ای با خویشتن خلوت می‌کند. پس از مراجعت «می‌توانم» گفته و به‌خوردن یکجای ده قرص نان اقدام می‌کند.
سوال تکرار شده و این بار از فرد خواسته می‌شود که در عوض ده قرص نان به تناول بیست
قرص نان اقدام کند. شخص «مجددا باید فکر کنم» گفته و پس از لختی اندیشیدن در تنهایی «آری» را بر زبان می‌آورد.
ماجرا با پنجاه و صد قرص نان تکرار می‌شود و پس از اینکه خورنده نان‌ها از پس چنین آزمون‌های سختی برمی‌آید جواب سوال «با خود چه فکری می‌کردی؟» را اینگونه می‌دهد:
«فکر نمی‌کردم. امتحان می‌کردم که ببینم از عهده خوردن نان‌ها برمی‌آیم یا خیر!»
قطعا خیلی‌ از ما به لطیفه بالا خندیده‌ایم. درست است که بخشی از خنده ما کاملا منطقی بوده، اما باید اذعان کنم که بخشی از آن به‌خاطر این است که اصولا اعتقاد به اینکه «آدمی قبل از عهده‌دار‌شدن هر کار باید توانایی‌های خود را تست کند» نداریم.
موضوع فقط تست‌کردن توانایی‌های خود نیست و در سنجش توانایی‌های دیگران هم بیشتر ما عادت داریم که گز نکرده پاره کنیم. در این باب بگذارید مثالی بزنیم:
مردی از دیگری «تا فلان جا چند قدم راه است؟» را پرسیده و جواب «راه برو» را دشت می‌کند. پاسخ گیرنده با تعجب «چه ربطی دارد؟» را بر زبان آورده و جواب می‌گیرد که «تا ندانم قدم کوچک یا بزرگ برمی‌داری نمی‌توانم بگویم که تا جایی که می‌روی چند قدم فاصله است.»
حال این سوال مطرح است که چه تعداد از ما اینگونه منطقی هستیم و قبل از گفتن
«نیم ساعته می‌رسی» به سرعت راه رفتن سوال‌کننده فکر می‌کنیم. شوربختانه وقتی صحبت از «تست» مطرح می‌شود بیشتری‌ها یاد کنکور سراسری افتاده و به این می‌اندیشند که برای پزشک‌شدن چند درصد تست‌های علوم مختلف را باید به‌درستی پاسخ دهند. اینکه نگارنده پای «شوربختانه» را به میان می‌کشد به‌خاطر این است که هنوز نظام آموزش عالی ما مطلع نیست یا به روی خود نمی‌آورد که قابلیت فراوان تست‌زنی یک شخص ثابت نمی‌کند که از او دکتر خوبی ساخته و پرداخته خواهد شد. در واقع باید گفت که پزشکان آینده ممالک پیشرفته و مترقی هرگز به گونه ما گزینش نمی‌شوند.
به‌عنوان مثال، یکی از بستگان دور نگارنده که در انگلستان تحصیل می‌کند مجبور است با خدمت‌رسانی به افراد کهنسال و نیازمند به خویشتن و مسئولان گزینش نشان دهد که حتی وقتی پای پول در میان نیست از خدمت‌رسانی به انسان‌های دیگر لذت می‌برد. این در حالی است که انصافا خیلی از پزشکان سرزمین ما به‌دلیل نبود گزینش‌های اینگونه اینکاره نیستند و بیماران درباره‌شان جز «دو کلمه نمیشه باهاش حرف زد» نمی‌گویند. جالب اینکه حتی در میان روانپزشکان که با بیماران خاص در ارتباط‌اند و باید قادر باشند با آنها ارتباط عاطفی برقرار سازند این تلقی عمومیت دارد، لذا در مورد بسیاری از آنها «خودش دکتر لازم داره» گفته می‌شود.
قطعا مشکل تنها پزشکی نیست و در رشته‌های دیگر هم در بر همین پاشنه می‌چرخد.
به‌عنوان نمونه در مدارس ما کوچک‌ترین توجهی به بچه‌هایی که عاشق محیط‌زیست هستند نشده و به آنهایی که زباله‌های خود را در سطل مخصوص می‌ریزند یا به بابا و مامان «برای جلوگیری از آلودگی هوا پیاده به مدرسه می‌روم» گفته و برای راحتی خیال والدین «راهی نیست که!» را اضافه می‌کنند عبارت «بهتر است محیط‌زیست بخوانی» بر زبان آورده نمی‌شود.
پلیس‌های راهنمایی و رانندگی ما معمولا کمتر «از بچگی از آنهایی که بین خطوط می‌راندند خوشم می‌آمد» می‌گویند و مهندس برقی که همیشه نگران برق‌گرفتگی است و مهندس عمرانی که از هر چه ساختمان است متنفر است در جامعه کم نداریم.
این در حالی است که در کشورهای پیشرفته و مترقی نه تنها بیشتر شاغلان دوستدار رشته‌ای که خوانده‌اند هستند، بلکه تصور عمومی بر اینکه «تحصیلات آکادمیک آدم‌ها را ارزشمندتر بار می‌آورد» استوار نیست.
به زبان ساده مردم این کشورها به‌خاطر رشته‌ای که کسی خوانده او را جدی نگرفته و تنها به این دلیل که وی کارش را به‌درستی صورت می‌دهد او را شایان احترام می‌دانند.
برای همین است که اگر به یک سرآشپز ژاپنی پیشنهاد بدهید که شغلش را تغییر داده و طبابت پیشه کند هرگز به چنین کاری تن نداده و از صمیم قلب عنوان خواهد کرد که ارزش کارش هرگز کمتر از اهمیت کار یک طبیب نیست و این در حالی است که با چنین سوالی بسیاری از سرآشپزهای ایرانی پس از اطمینان از اینکه پای شوخی یا دوربین مخفی در کار نیست به فکر فرو رفته و با گرفتن تضمین‌های «پولش معرکه است» و «هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد» بله را به‌راحتی هرچه تمام‌تر خواهند گفت!!!