برایان اونسن، خالق «زبان آلتمن» در گفت‌و‌گو با کالین وینت، روزنامه‌نگار آمریکایی، از ساموئل بکت و سه‌گانه‌اش چه گفت؟

برایان اونسن، خالق «زبان آلتمن» در گفت‌و‌گو با کالین وینت، روزنامه‌نگار آمریکایی، از ساموئل بکت و سه‌گانه‌اش چه گفت؟
دل‌مشغولی به مرگ
مترجم: آزاده فانی-
«برایان اِوِنسن» (متولد 1966، آمریکا)، یکی از برجسته‌ترین و شاخص‌ترین نویسندگان حال حاضر آمریکا است که تاکنون بارها برنده جایزه «اُ هنری» و بهترین نویسنده ژانر وحشت آمریکا شده است. از وی دو کتاب «انجمن اخوت ناقص‌العضوها» و «زبان آلتمن» با ترجمه وحیداله موسوی و از سوی نشر «شورآفرین» به فارسی منتشر شده. «کالین وینت»، منتقد و روزنامه‌نگار آمریکایی، در گفت‌وگوی پیش‌ِ رو، به‌مناسبت انتشار سه‌گانه ساموئل بکت: «مالون می‌میرد»، «مالوی» و «نام‌ناپذیر» به سراغ این نویسنده عجیب‌و‌غریب آمریکایی رفته، و از وی درباره چرایی توصیه و پیشنهاد خوانش رمان «مالوی» به دانشجویانش و دیگر خوانندگان و نسل جدید نویسندگان جوان آمریکا می‌پرسد. سه‌گانه بکت را سهیل سمی به فارسی ترجمه، و نشر «ثالث» آن را منتشر کرده. در بخش‌هایی از این مصاحبه که برایان اِوِنسن از رمان «مالوی» مصداق آورده، عینا از ترجمه سهیل سمی استفاده شده است.



چه‌چیز شما را به توصیه و خواندن رمان «مالوی» بکت از مجموعه سه‌گانه «مالوی»، «مالون می‌میرد» و «نام‌ناپذیر» ترغیب کرد؟
کتابی است که بسیار دلبسته آنم، و به گمان من داستان‌نویسی معاصر آمریکا جالب‌تر می‌شد اگر نویسندگان بیشتری «مالوی» را می‌شناختند. فکر می‌کنم این کتاب درعین‌حال بسیار خنده‌دار است ( به‌رغم طنز غریب گاه‌گاهش) و جمله‌های شگفتی‌آور بسیاری دارد.
اولین‌‌بار چه‌طور با این کتاب آشنا شدید؟ به‌خاطر می‌آورید نخستین واکنش‌تان چه بود؟
اواخر سال پایانی دبیرستانم، باید نمایش‌نامه «باغ‌وحش شیشه‌ای» ادوارد آلبی را برای مدرسه می‌خواندیم. در یادداشت کتاب درسی، درمورد همین نمایش آمده بود، اگر نمایش آلبی را پسندیده‌اید، شاید از ساموئل بکت هم خوشتان بیاید. آن وقت‌‌ها کتابفروشی قدیمی و کوچکی در ناحیه صنعتی پرووُ یوتا بود و از بخت خوب، آنجا توانستم« آخر بازی» بکت را در ازای یک دلار به‌دست آورم. شیفته کتاب شدم- هنوز هم نمایش محبوبم از بکت است- و آن برخورد اتفاقی، مرا به سه‌گانه بکت ( مالوی، مالون می‌میرد، نام‌ناپذیر) رهنمون کرد. هر سه این کتاب‌ها را دوست دارم، اما «مالوی» اثری بود که عقل از سرم پراند. یک‌مرتبه مبهوتم کرد و حس کردم انگار چیزهای بسیاری از دست داده‌ام. باز به نظرم این واقعیت که بخش اول کتاب، تنها دو پاراگراف دارد (که یکی شامل چند صفحه و دیگری در حدود هشتاد صفحه است) مرا با خود کشاند؛ فکر کردم دیگر نمی‌توانم دست از خواندن بردارم، تا جایی که به آخر یک پاراگراف رسیدم و و این اتفاق به تجربه‌ای بسیار عجیب و بی‌قرارانه مبدل شد. هم‌چنین به‌گمانم توان کتاب در کنار هم قرار دادن دو داستان و نتیجه‌بخش بودن آن، درحکم یک کُل واقعاً ستودنی است. این کتاب به-راستی با هرآنچه پیش از این خوانده‌ بودم متفاوت بود، شاید همین امر باعث کشش بیشتر من به خواندن کتاب بود. اما به نظرم می‌رسد، زمانی که داستان از «مالوی» به «موران» تغییر می‌کند، برایم جالب شد و در ادامه ‌خواستم بدانم آیا دو داستان به هم پیوند می‌خورد یا نه.
نظرتان درباره چگونگی ارتباط بخش موران (قسمت دوم) با بخش مالوی (قسمت اول) چیست؟ چه چیز آشکار و عیان است یا چه چیز پیچیدگی دارد؟
خُب، این هم‌کناری به‌صورتی ناپیوسته است. به‌نظر می‌رسد بخش اول به‌نوعی طرح‌ریزی‌‌شده است، بنابراین بخش دوم، بخش اول را حل می‌کند. انواع اعمال و رفتار در جهت موضوعات مذکور در بخش موران ایجاد می‌شود، اما با پیشروی داستان، کم‌کم درمی‌یابید که به‌واقع، هیچ قصدی برای پیوند زدن یا حل‌وفصل چیزی وجود ندارد، دست‌کم نه به‌صورت کامل. درعوض، گویی موران به‌نوعی «مالوی شدن» را از سر می‌گذراند (هرچند این یکی هم منفصل است و کاملاً به‌موازات اتفاق نمی‌افتد). اندک چیزی از سوی موران به‌ثمر می‌رسد (جدا از مرگی که مطمئن نیست فهمیده باشدش)؛ به جایی بازمی‌گردد که از آن آغاز کرده است، اما آن مکان، در غیاب او ویران شده است، درست همان‌طور که خودش نیز در غیابش فروپاشیده است. و البته پایان‌بندی‌ داستان، همه‌چیز درباره خود این داستان و به‌طورکل، داستان‌گویی را به پرسش می‌گیرد.
آیا ارتباط با نمایش‌نامه آلبی مفید بود ( به‌جز این‌که شما را به کشف بکت ترغیب کرد)؟
نه آن‌قدرها. داستان «باغ‌وحش شیشه‌ای» را پسندیدم و دیگر نمایش‌نامه‌های آلبی را که خوانده‌ام یا دیده‌ام، دوست دارم اما به-نظرم بکت در مقایسه با آلبی، گویی جانور دیگری است. اما به‌یقین، آن‌ها جاندارانی هستند که به لحاظ تکاملی، بسیار نزدیکند، هرچند مانند هم نباشند. به‌گمانم هرکس آن یادداشت‌ها را برای گزیده[دبیرستان] می‌نوشت، کتاب «مارتین اسلین» باعنوان «تئاتر اَبزورد»(پوچ‌گرا) را خوانده بوده است و بکت و آلبی را بخشی از آن سنت دیده است. درهرصورت، به آلبی، نه‌تنها به‌دلیل تغییر نگرشم، در مقام دانش‌آموزی دبیرستانی، نسبت به آنچه نمایش می‌توانست باشد، مدیونم. به‌علاوه، از آن جهت که غیرمستقیم به سوی بکت هدایتم کرد.
کمی درباره مشغله ذهنی آشکارای بکت در مورد ویرانی، پیری، فروپاشی، حتی زوال ذهنی-روانی صحبت می-کنید؟ «مالوی» تنها اثر بکت نیست که شما را به یک جهت می‌کشاند، جهتی برای از دست رفتن «خط سیر» داستانش که به تخریب و رکود می‌انجامد.
به‌نظرم این قضیه اظهرمن‌الشمس است. این دست مسائل با عقاید فلسفی بکت سروکار دارد، این‌که ما از گهواره تا گور پیش می‌رویم، و این تنها مسیری است که هرچیز می‌پیماید، دست‌کم هر موجودی در طبیعت. همان‌گونه که در «در انتظار گودو» می‌گوید: ما «روی قبر به دنیا می‌آییم، نور لحظه‌ای سوسو می‌زند و بار دیگر شب می‌شود.» هرروز با چیزی کمتر از پیش به حال خود رها می‌شویم؛ هرچند لحظاتی در آثارش این تفکر را به سُخره می‌گیرد یا به آن شک می‌کند. آثار بکت همان‌قدر درباره شب است که درباره درخششی آنی.
چه‌طور ممکن است شناخت نویسندگان از «مالوی»، داستان‌نویسی معاصر آمریکا را جالب‌تر کند؟
به تصور من -البته درباره این موضوع جای دیگری صحبت کرده‌ام- دو جریان بسیار متفاوت و نوآورانه در داستان‌نویسی آمریکا وجود دارد. رد یکی را تاحدودی می‌شود در «جویس»(خصوصاً «اولیس»ش) دنبال کرد و به‌نوعی ماکسیمالیزم (بیشینه‌سازی) افراطی و هنرنمایی بیش‌ازاندازه را دربرمی‌گیرد. برای نمونه، «دیوید فاستر والاس»(که بسیار می‌ستایمش). چیزهای ستودنی زیادی در این جریان هست و موارد بسیاری می‌شود از آن آموخت، اما هم‌زمان گاه حس می‌کنم همان نویسندگان، گویی می-خواهند کل دنیا را در یک دسته کاغذ جا دهند. این کار البته تااندازه‌ای تاثیرگذار است، تماشای زورچپان‌کردنی که رخ می‌دهد، اما آنچه سرآخر دستتان می‌آید، اغلب این‌گونه به‌نظرم می‌رسد که کمی بیش‌ازحد به‌خودبالنده و خواهان توجه بیش‌ازاندازه است؛ برای این‌که هنرمندانه به چشم برسد. جریان دیگر، به‌زعم من، به «بکت» و «کافکا» بازمی‌گردد؛ آن‌ها می‌خواهند کارهای شگرفی با زبان بکنند، در عین این‌که علاقه چندانی به تاثیرگذاری ندارند. آثارشان فریاد نمی‌زند «مرا ببین»، درعوض به عمل بسیار مهم ادراک مسائل، دنبال‌کردن و پیروی یک جریان می‌پردازند و به خواباندن صداهای دیگری که به آن‌ها مربوط نیست، مشغول نمی‌شوند. از یک سو متعادلند و از سوی دیگر قاطع و آشتی‌ناپذیر. فکر می‌کنم اگر نویسندگان آمریکایی بیشتری با خواندن بکت، خصوصاً «مالوی»، مانوس بودند، فهم آمریکایی از چیستی تجربه‌گرایی ‌تغییر می‌کرد. می‌توانم تاثیر بسیار سازنده بکت بر ادبیات معاصر فرانسه را مشاهده کنم. البته در کنار این دو جریان، حیطه‌های ادبی غیرخلاق/غیرتجربه‌گرا هم جای دارند. به‌گمانم خصوصاً نویسندگان رئالیست باید با فقدان نظم‌وترتیب در «مالوی» روبه‌رو شوند.
به‌نظر شما در میان نویسندگان رئالیست آمریکایی، کسی هست که به‌گونه‌ای سازنده تحت تاثیر بکت، خصوصاً «مالوی»، قرار گرفته باشد؟
خُب، بدون مطالعه و بررسی، کسی را به‌خاطر نمی‌آورم. به‌نظرم نویسندگان نوآور بسیاری باشند که از بکت تاثیر گرفته‌اند، اما شمار اندکی از آن‌ها رئالیست‌اند. به‌گمانم ممکن است بعضی از آن نویسندگان نوگرا کارشان را در مقام رئالیست آغاز کرده باشند، اما بکت نوعی داروی رهایی‌بخش به‌سوی جاهایی ورای رئالیسم است.
می‌توانید چند توصیه به خوانندگان علاقه‌مند بکت بکنید؟ و اما چه کسی ممکن است با خواندن این کتاب احساس هراس کند؟
بسیار خُب، اگر شما بتوانید در همان دو پاراگراف اول با کتاب همراه شوید، کارتان درست است. از آن پس، با پاراگراف‌های نسبتاً عادی مواجه می‌شوید. به‌نظرم این کتاب قدری فریب‌دهنده است که البته با دنبال‌کردن داستان «مالوی»، ورود به داستان کاملاً متفاوت «موران» و شروع ایجاد روابط اندکی میان این دو، رضایت‌خاطر بسیاری برایم حاصل شد. بخش «مالوی» به‌عمد پرت می‌افتد، و اطلاع اندکی برای حفظ اتصال‌مان [با داستان] می‌دهد؛ تاآنجا‌که کاملاً از آن فاصله بگیریم. صدا ما را پیش می‌برد، به‌گمانم، و مشغله‌های ذهن راوی و این ایده که داستان نوعی سفر را بازگو می‌کند. اما همین‌ها هم با سردرگمی خود «مالوی» تضعیف می‌شود. به‌نظرم بهترین راه خواندن «مالوی»، آرمیدن در بستر داستان و کنارگذاشتن نگرانی در ازدست‌دادن چیزی و تنها و تنها فرورفتن در متن آن است. کتاب به بعضی از پرسش‌هایی که پیش می‌کشد پاسخ نمی‌دهد (و البته بیشتر رمان‌های سنتی به‌دنبال پاسخ دادن هستند) اما آرامش خاطر بسیاری با درنظر گرفتن آنچه در زبان جاری است، به ارمغان می‌آورد. به گمان من، مانند اثر «ساموئل دلانی» با عنوان «هوگ» (که کتابی بسیار متفاوت و متعالی است)، وسوسه این‌که از خواندن کتاب دست بکشیم، وجود دارد؛ اما اگر این کار را بکنید، به آن بخش از خواندن که به شما در رمزگشایی آنچه پیش‌تر خوانده‌اید کمک می‌کند، دست نمی‌یابید. پس، در خواندن مُصر باشید. نگران معنادار بودن یا نبودن چیزی نباشید و فقط پیش بروید.
آن چند سوال بی‌جواب چیست؟ به‌جای آن چه چیز عرضه شده است؟
چرا «مالوی» در اتاق مادرش به سر می‌برد؟ مردی که اوراقش را برمی‌دارد کیست؟ داستان «موران» تا چه اندازه ساخته و پرداخته ذهن است و تا چه میزان، براساس رویدادهای واقعی پایه‌ریزی شده است یا به آن‌ها وابسته است؟ و سوالات بسیاری از این دست... آنچه به‌جایش عرضه شده است، صدایی گیرا، حیرت، شوخ‌طبعی و سوالاتی بیشتر است.
می‌توانید کمی بیشتر درباره کارکرد مشغله‌های فکری «مالوی» صحبت کنید؟ از دید من، رفتار وسواس‌گونه و مهارنشدنی «مالوی»، به‌گونه‌ای جالب و گیرا، جبرگرایی همیشگی‌اش را بغرنج‌تر می‌کند. چه‌طور ممکن است وخامت حال «موران» [با مالوی] مرتبط باشد؟
به گمان من این نکته‌ای است که در اغلب آثار بکت، نه‌تنها «مالوی»، درمی‌یابید. وسواس افراطی و اشتیاق به طرح‌ریزی جهان چیزی است که اثر را به خودی خود پیش می‌برد. این قضیه نوعی منظم و جهت‌دار نیست، آن‌گونه که در پلات (طرح داستان) رمان قرن نوزدهمی یا یک قوس داستانی معمول وجود دارد، بلکه به‌مانند بروزات کوچکی از آن وسواس افراطی است. پس، در «مالوی»، ناگهان از منظر راوی ضروری می‌نماید که شیوه مکیدن سنگ را توضیح دهد. یا در «چگونه است»[رمان بکت که در 1961 منتشر شد] نقشه بسیار موشکافانه‌ای در ارتباط با شکل و ساختار دنیای مخلوق نویسنده و چگونگی ارتباط درونی اجزای آن وجود دارد. این وسواس ذهنی با سازماندهی مرتبط است، چیزی که با استفاده از آن سعی می‌کنیم بر جهان پیرامون مسلط شویم و دشواری‌های آن را به هر روی درک کنیم.
اولین‌بار کی گرفتار آنچه بکت می‌کرد و به‌نظرتان جذاب می‌آمد، شدید؟ آیا لحظه‌ای را که دریافتید این کتاب به شما سنجاق می‌شود، به یاد می‌آورید؟
به‌نظرم وقتی شروع کردم به خواندن آنچه بر سر «مالوی» آمده بود، متحیر شدم؛ این‌که چه‌طور به جایی که بود رسیده بود و چه کسی او را وامی‌داشت تا داستانش را ثبت کند. این‌ها نکات خوبی برای ورود به داستان است و با ایجاد نوعی کشمکش، شما را متعجب می‌کند که آیا انحراف از موضوع و عدم وضوحش به شک‌های خود «مالوی» درباره هویت مخاطبش مربوط است. اما، با پیشروی داستان، شما وادار به فراموش‌کردن دست‌کم برخی از آن نگرانی‌ها می‌شوید، به‌مرور به شما می‌فهماند که ممکن است هیچ‌گاه به جواب کاملی دست پیدا نکنید. اما طنز غیرعادی کتاب چیزی است که به‌آهستگی زیر پوستتان می‌دود. و درنهایت به نظر من، به مرور زمان و با رسیدن به خط‌های پایانی کتاب واقعیت عمیقاً به بوته نقد کشیده می‌شود.
صدای راوی هم قانع‌کننده و گیرا است و هم بی‌ثبات و متزلزل. گویی، درمقام خواننده، یک‌باره به دو سو کشیده می‌شوید.
آری، حق با شماست. این صدا به شما چیزی منتقل می‌‌کند که به آن چنگ بزنید، اما پس از مدتی در حیرت می‌مانید که آنچه درگیرودارش هستید دقیقاً چیست. این کشمکش شبیه چیزی است که بکت زمانی به آن ارجاع می‌دهد، البته یادم نمی‌آید کجا؛ چیزی مثل «نوسان دوگانه». آنچه در داستان می‌پسندم، دلالت ضمنی بر نوعی حرکت رفت‌وآمدی است و این‌گونه، مرا بیش از وجود یک کشمکش برمی‌انگیزاند. و تاثیرش بر خواننده را بهتر برایم شرح می‌دهد. از جهات بسیاری، شخصیت «مالوی» نقطه اوج و نمونه بارز[آثار] بکت است. شخصی ناتوان و سالخورده‌تر، که تلاش می‌کند زندگی‌‌اش را شرح دهد و درعین‌حال، صرفاً سعی دارد پیش برود (اغلب شخصیت‌ها تقلا می‌کنند تا تنها یک پایشان را بلند کنند – شیفته توصیف «مالوی» هنگام دوچرخه‌سواری هستم). داستان مرا نسبت به «موران» ظنین کرد - «موران» از همان ابتدا به اکثر شخصیت‌های دنیای بکت شباهتی ندارد. آری، همین‌طور است. داستان «مالوی» از بسیاری جهات برای بکت مرحله گذار محسوب می‌شود. یکی از جاذبه‌های کتاب برایم همین عبور است، که چیزی از ساختار رمان را تنها لحظه‌ای حفظ می‌کند، حال آنکه بکت در همان زمان از رمان عبور می‌کند -به‌گمانم، شبیه سایه‌ای از رمان است. جایی درمی‌یابیم اگر بکت در زمان دیگری می‌نوشت، ممکن بود همه آن حالات و حرکات از دست برود. سرش را دربرابر آن حالات و حرکات به نشانه تایید تکان می‌دهد و آنگاه هرچه می‌خواهد می‌کند.
آیا می‌توانید عبارت یا قطعه‌ای برای‌مان به یادگار بگویید؟ یا چیزی که در ذهن ثبت کنیم؟
دل‌بسته شیوه تعلیق روایت هستم که بکت به کار می‌بندد و البته طنز تلخی که این کتاب دارد. قطعه «محبوبم»، در این رمان، که بارها آن در محافل دیگری نقل کرده‌ام، این است: «هلم داد. یادم است که یک بار دیگر به او گفتم که از سر راهم برود کنار. هنوز دستش را که به سمتم می‌آمد در ذهن می‌بینم، محو و نامشخص، که باز و بسته می‌شد. انگار آن دست مستقل و به اختیار خودش حرکت می‌کرد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. اما کمی بعد، یا شاید هم پس از مدتی طولانی، دیدم دراز به دراز کف زمین افتاده، و سرش شبیه خمیر شده بود. متاسفم که نمی‌توانم بیش از این توضیح بدهم که آن وضعیت چطور پیش آمد، وگرنه به‌نظرم توضیح خواندنی‌ای می‌شد.»[سمی، سهیل:220]
مالوی در اتاقی است که مادرش روزهای آخر عمرش را گذرانده و اکنون او نیز گیج، مبهم و پریشان از خودش، از روزهایی که طی کرده، می‌نویسد، از تجربیاتش. در قسمت دوم کتاب نیز شرح سفر کارآگاهی نوشته شده که قرار است مالوی را پیدا کند.
یکی از آثار پیچیده و منحصربه‌فرد «ساموئل بِکت» است که نوع نگارش آن، استادی و مهارت نویسنده را در حدی اعلا نشان می‏‌دهد. بِکت این کتاب را با هیچ شروع کرده و با هیچ به اتمام می‌‏رساند. او با به‌کار بردن کلمات و جملات کاملاً مجزا از هم، توانسته اثری را خلق کند که کمتر کسی توان درک آن را پیدا خواهد کرد. او به‌دلیل پیچیدگی مطالب داخل متن و عدم به‌هم پیوستگی آن‏ها، اسم این کتاب را «بدون اسم» یا «نام‌ناپذیر» گذاشته است. مفهوم کلمات و جملات این کتاب، به‌قدری عمیق و فلسفی است که می‌‏توانند خواننده را ساعت‏ها به فکر وا دارد.
سایر اخبار این روزنامه
رکوردار دوچرخه‌سواری بانوان ایران از قهرمانی تا دست‌فروشی را برای «همدلی» روایت کرده است تحلیلی به‌بهانه سخنرانی اسحاق جهانگیری در افتتاحیه سازمان دی- 8 مفاهمه و همگرایی منطقه‌ای چگونه شدنی است برایان اونسن، خالق «زبان آلتمن» در گفت‌و‌گو با کالین وینت، روزنامه‌نگار آمریکایی، از ساموئل بکت و سه‌گانه‌اش چه گفت؟ یک روان‌شناس گفته ترنسکشوال همچون سرطان یک بیماری است در اصفهان برای ترنس‌ها شغل ایجاد می‌شود گپی با اولیای مدرسه و خانه، به بهانه روز پیوند اولیا و مربیان انجمن اولیا و مربیان و چند پرسش نگاهی به فیلم‌های تازه اکران شده سینمای ایران «خفه‌گیِ» جیرانی، «زرد» را به زیر کشید گوشی‌های کارنکرده‌ را فعال کنید توضیح «همدلی»درباره یک گزارش اهالی محترم شهرستان سورشجان بخوانند دولت امارات زنان بیشتری را در کابینه خود گنجانده است که یکی از آن‌ها ایرانی‌تباری بلوچ است انتصاب در امارات؛ استقبال در ایران محمود احمدی‌نژاد، کوهنورد یا متخلف؟