چمدان آقای ووپی

 1- قرار نبود این‌طوری شود اما شد. قرارمان هرچه بود، این نبود. اینکه ببینیم نمایشگاه عزیز دردانه‌مان را پیش چشم‌های ما تبدیل کنند به چمدان آقای ووپی! این نه شرط بود و نه قرار. اینجا می‌آمدیم که با سردبیرها عکس یادگاری بیندازیم. سلبریتی‌های کاغذی خودمان را ببینیم و به معبد و حریم بزرگ نشریاتی راه یابیم که شب‌هایمان را با ورق زدن کاغذهایش به روز تبدیل می‌کردیم. قرار نبود اینجا تبدیل شود به محلی برای سلفی گرفتن با سیلورمن‌های پانتومیم‌کار و مستر تیسترهای دوست‌داشتنی اما غیرمطبوعاتی. قرار ما این نبود. برای این نیامده بودیم.

2- نمایشگاهی که دیشب به خاکش سپردیم تا سال بعد که دوباره از تابوت درش بیاوریم، ضدحال بدی بود که نه‌تنها دل خراب ما جماعت اهل قلم را تسلی نداد، برعکس نمکی بود روی زخم‌ها. اینکه روزنامه‌ها و سایت‌هایی از دو جناح در اعتراض به سیاست‌های یارانه‌ای ارشاد به نمایشگاه نیایند، گل به خودی بزرگ نمایشگاه امسال بود. یکی نیست بپرسد که چه کرده‌اید که رسانه‌های دو جناح با هم به اعتراض دست زده‌اند. چه کرده‌اید که هم‌صدای خبرگزاری‌ها هم سیاسی‌ها و هم اقتصادی‌ها در آمده. ورزشی‌ها هم که الفاتحه مع‌الصلوات! سال به سال و نمایشگاه به نمایشگاه بیشتر آب می‌روند! رسانه‌های شهرستانی را هم که عین نخودی گوشه‌ای دور جای داده‌اند که فقط باشند. این چه نمایشگاهی بود آقای ارشاد؟



3- غرفه‌هایی بودند با آدم‌هایی غیررسانه‌ای که پیش‌تر، وصف‌شان کردم به کارمندهای کرایه‌ای که صدالبته کنایه و وصف ما با هم به تیغ کین قلم سرخ سردبیر، زخمی شد و به پای صفحه کاغذی نرسید. با این همه، هر روزنامه‌ای که از نمایشگاه نوشته ورق می‌زنیم، خار چشم و استخوان در گلویشان همین دلبرکان غمگین پشت غرفه‌ها بود که حتی اسم غرفه‌ای که در آن نشسته‌اند را هم نمی‌دانند. نام سردبیرش و نیز نام اعضای تحریریه‌اش و خط‌مشی سیاسی‌اش را و حتی نمی‌دانند روزنامه‌شان حق‌التحریرها را به‌موقع پرداخت می‌کند یا نه، چون اصلا نمی‌دانند حق‌التحریر چیست! برندگان نمایشگاه مطبوعات همین‌ها بودند که آمدند و ناهار گران‌قیمت را خوردند و روزمزد پول‌شان را گرفتند و تمام وقت با وای‌فای رایگان غرفه، تلگرام‌بازی کردند و هرچند دقیقه یکبار سرشان را بالا آوردند و گفتند: «ببخشید! تشریف ندارند. شماره بگذارید تا با شما تماس بگیریم.»

4- نمایشگاهی که سال‌ها قبل به خاک سپردیم نمایشگاهی بود که آجر به آجرش را با عشق کاشته بودیم. سطر به سطرش دست بچه‌های رسانه بود و سلبریتی‌هایش، سردبیرهای خوش‌قلمی بودند که می‌خواستی از نزدیک تماشایشان کنی و سیر نشوی بس که خوب حالت را با قلم‌شان حالی به حالی می‌کردی. نمایشگاهی که سلبریتی‌اش، سیلورمن غمگین دم در ورودی باشد، به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورد. با عذرخواهی از محضر محترم جرز دیوار که حق دارد از این تشبیه ناراحت شود.