اسکار «شکل آب»

سرانجام نودمین دوره مراسم اسکا‌ر 2018  امسال هم با تمام حاشیه‌هایش به پایان رسید و منتخبان در رشته‌های مختلف اعلام شدند.  از جمله تفاوت‌های فیلم‌های منتخب امسال، حضور دو فیلم در مورد نبرد دانکرک با کارگردانی دو کارگردان متفاوت و مشهور سینما بود‌. فیلم «رشته خیال» هم به عنوان آخرین بازی دنیل دی لوئیس بازیگر کهنه‌کار سینما که تا به‌حال سه اسکار را برای بهترین بازیگر نقش اول مرد دریافت کرده است، جزء منتخبان امسال جای گرفت و در نهایت فیلم «شکل آب» هم به عنوان فیلمی فانتزی، درام و سیاسی با نامزدی در 13 رشته توانست بیشترین توجهات را به سمت خود جلب کند. در این گزارش تلاش داریم به بررسی و تحلیل فیلم‌های منتخب امسال در مراسم اسکار بپردازیم.   دانکرک؛ حماسه‌ای در ستایش بریتانیا «دانکرک» فیلمی است، محصول سال 2017‌ به کارگردانی کریستوفر نولان کارگردان صاحب‌سبک هالیوود. این فیلم  در هشت رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد. البته  یکی از مهم‌ترین حاشیه‌های اسکار امسال در واقع همین نامزدی کریستوفر نولان به عنوان کاندیدای بهترین کارگردانی بود. این کارگردان خلاق بعد از ساختن فیلم‌هایی مثل  حیثیت‌، تلقین، میان ستاره‌ای و... امسال برای اولین بار توانست بین کاندیدای بهترین کارگردانی اسکار جای بگیرد؛ هرچند نتوانست این جایزه را بگیرد... . فیلم سینمایی «دانکرک» در نهایت توانست سه جایزه اسکار را برای بهترین تدوین، بهترین تدوین صدا و بهترین میکس صدا از آن خود کند. داستان فیلم «دانکرک» از آنجا شروع می‌شود که سربازان متحدین از انگلیس، کانادا، بلژیک و فرانسه در جنگ جهانی دوم، توسط سربازان مسلح آلمانی در سواحل دانکرک محاصره شده‌اند و در حقیقت نبرد دانکرک از نقطه‌ای آغاز می‌شود که ارتش آلمان نازی، پس از پشت سر گذاشتن خاک بلژیک و هلند، سربازان ارتش‌های فرانسه و بریتانیا را غافلگیر و محاصره می‌کنند. در این شرایط، ارتش بریتانیا که شامل حدود 400 هزار سرباز می‌شد، راهی جز تسلیم شدن یا رفتن به سوی شمال فرانسه و حضور در منطقه‌ای ساحلی به نام دانکرک نداشت. این منطقه ساحلی فاصله اندکی با خاک بریتانیا داشت و سربازان امید داشتند توسط کشتی‌هایی که از خاک بریتانیا ارسال می‌شود، از مهلکه خارج شوند و به دست نیروهای آلمانی نیفتند. کریستوفر نولان به عنوان کارگردانی صاحب‌سبک سعی کرده واقعه دانکرک را که در سال‌های بعد از وقوع، توسط بریتانیا به عنوان یک رویداد مقدس نام‌گذاری شده و نماد شجاعت و ایستادگی سربازان بریتانیایی در جنگ جهانی دوم است، با فیلمش به صورت یک حماسه تاریخی در مدح انگلستان نشان دهد.  در صحنه‌های اول فیلم ما شاهد پخش اعلامیه‌هایی تهدیدآمیز توسط هواپیما‌های آلمانی به منظور تضعیف روحیه این سربازان هستیم ولی تامی (فیون وایتهد) سربازی که دوربین بیشتر با این شخصیت جلو می‌رود، در همان صحنه‌های نخستین در حرکتی نمادین تعدادی از این کاغذ‌های تهدید‌آمیز را در هوا می‌قاپد تا با آن خودش را تمیز کند! همین حرکت خود به تنهایی نشان دهنده شجاعت و خونسردی است که کارگردان می‌خواهد در سربازان انگلیسی نسبت به تهدید دشمن نشان بدهد و به اصطلاح حرفش را از همان ابتدا بزند. کارگردان در فیلم «دانکرک» با وجود اینکه تقریبا قرار است تمام سربازان متحدین موجود در دانکرک را نشان بدهد  اما در واقع سعی کرده است با پر‌رنگ نشان دادن سربازان و نیروهای انگلیسی آنان را به عنوان قهرمانان اصلی این نبرد معرفی کند. طبق نوشته بسیاری از تاریخ‌نویسان و البته فرماندهان آلمانی، شخص هیتلر هرگز علاقه‌ای به تسخیر بریتانیا نداشت و با جلوگیری از قتل‌عام سربازان بریتانیا در دانکرک قصد داشت این پیغام را به حکومت بریتانیا مخابره کند که هدف آلمان‌ها  شوروی است، نه بریتانیا؛ ولی مخاطب در این فیلم ماجرا را به شکل دیگری می‌بیند. در آخر باید گفت «دانکرک» با کمترین دیالوگ و با تکیه بر نشان دادن حوادث پشت سر هم در قالبی جذاب و موسیقی متن مسحور کننده هانس زیمر با رگه تیک‌تاک ساعت، به عنوان فیلمی درخور توجه‌، از اولین اکرانش توانست موفقیت بسیار زیادی را بین منتقدان و سپس مخاطبان پیدا کند؛ هر چند آن‌طور که پیش بینی می‌شد نتوانست در بین فیلم‌های موفق امسال اسکار جای بگیرد؛ اما کریستوفر نولان «دانکرک» را مثل همیشه با وسواس و دقت بالا ساخت و توانست نظرها را به سمت فیلمش جلب کند. لیدی برد؛ روایت نوجوانی و دغدغه‌هایش «لیدی برد» نام فیلمی است محصول 2017 که تا به‌حال توانسته جایزه گلدن گلاب را برای بهترین فیلم موزیکال و بهترین بازیگر نقش زن، به‌دست بیاورد. این فیلم  در چهار رشته هم نامزد دریافت جایزه اسکار بود که در کمال تعجب نتوانست در هیچ کدام از این رشته‌ها برنده اسکار شود و شاید به همین خاطر می‌توانیم بگوییم «لیدی برد» ناکام‌ترین فیلم منتخب امسال اسکار شد. «لیدی برد» به عنوان اولین اثر گرتا گرویگ در مقام کارگردان، فیلم قابل‌تحسینی است که نقد‌های بسیار مثبتی را از آن خود کرده است. داستان فیلم «لیدی برد» در مورد دختر نوجوانی به نام کریستین (‌به معنای پیرو حضرت مسیح(ع) ) است که نام مستعار لیدی برد را برای خود انتخاب کرده است. این دختر از شهر کوچکی که در آن زندگی می‌کند (‌ساکرامنتو) راضی نیست و دوست دارد به شهری مانند نیویورک برود و با تحصیل در آنجا به قول خودش دنیای واقعی را ببیند... . در فیلم «لیدی برد» مخاطب دغدغه‌های یک نوجوان را می‌بیند که در یک جغرافیای دیگر به همراه خانواده‌اش که آنها هم مشکلات خاص خودشان را دارند، زندگی می‌کند‌، ولی فیلمنامه و دقت به نکاتی که در زندگی روزمره یک نوجوان وجود دارد، باعث می‌شود با وجود فاصله مکانی و زمانی، مخاطب بتواند با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کند. یکی از مهم‌ترین نکات فیلم «لیدی برد» دید بسیار مثبتی است که کارگردان به دین و افراد مذهبی‌ای دارد که مبلغ دین هستند. در «لیدی‌ برد» تمام مسئولان رده بالای مدرسه‌ای که این دختر در آن درس می‌خواند، پدر روحانی یا راهبه هستند که بزرگ‌ترین دغدغه‌شان پیشرفت تحصیلی و معنوی این شاگردان است.‌ آنان در این راه سعی در جذب اکثریت دارند و شاگردان مدرسه هم اکثرا به آنها اعتماد دارند؛ از کسانی که مشکلات شخصیتی دارند گرفته تا نوجوانان شورشی مثل لیدی برد همه با این مسئولان رابطه‌ای راحت و دوستانه دارند. همین امر هم در نهایت مایه نجات‌شان می‌شود و بعد از تلاطم امواج سرنوشت آنها را به آرامش و ثبات می‌رساند. صحنه‌های آخر فیلم رفتن کریستین به کلیسا و بعد از آن تماس با مادرش و تشکر به خاطر اسمی که برایش انتخاب کرده خود گویای این برگشت و رسیدن به آرامش است. فیلم «لیدی برد» با فیلمنامه‌ای قوی و بازی فوق‌العاده بازیگرانش ثابت کرد که هنوز هم فیلم‌های قوی که دید مثبت و زیبایی به دین و دنیا دارند، می‌توانند در قالبی جذاب، توجه مردم و منتقدان را جلب کنند و موفق باشند؛ هرچند نتوانند جایزه اسکار را نصیب خود کنند.

رشته خیال؛ ستایش اشرافیت فیلم «رشته خیال» محصول سال 2017 است به کارگردانی و نویسندگی پل توماس اندرسون. این فیلم در 6 رشته نامزد اسکار بود‌ که توانست جایزه اسکار را تنها برای بهترین طراحی لباس، از آن خود کند. داستان این فیلم در دهه 50 میلادی روایت می‌شود و زندگی خیاطی مشهور به نام رینولدز (‌دنیل دی لوییس‌) را روایت می‌کند که روی نظم زندگی و جزئیاتش وسواس دارد‌. رینولدز برای افراد سرشناس از اهالی کاخ سلطنتی گرفته تا ثروتمندان مرفه جامعه، لباس‌هایی منحصر‌به‌فرد می‌دوزد و عرضه می‌کند. او به کار خود خیلی مغرور است، زنان زیادی را در زندگی‌اش ملاقات کرده اما آشنایی او با آلما (‌ویکی کریپس) حکایت دیگری است. رینولدز رفته رفته متوجه می‌شود که حضور آلما و پایداری‌اش او را از ریتم اصلی زندگی‌اش دور کرده و رینولدز کم کم به آن تغییرات تن می‌دهد... . فیلم «رشته خیال» در دنیای اشراف و دغدغه‌های ظاهری این قشر می‌گذرد. در این فیلم ما می‌بینیم خیاط داستان به قدری در دنیای کار و خدمت به اشراف‌زادگان گم می‌شود که تبدیل به یک موجود تک‌بعدی با عادات و وسواس خاص خودش می‌شود؛ این مرد همه چیز را به صورت ایده‌آل می‌خواهد و در کل زنان برایش حکم اسباب‌بازی‌هایی را دارند که تنها در لباس‌های او موجودیت پیدا می‌کنند. در بین این زنان آلما زنی است که داستان روی شخصیتش می‌چرخد. این زن به خاطر اینکه به رینولدز علاقه‌مند است تمام تحقیرها و فشارهای روحی‌ای را که این مرد به او وارد می‌کند‌، تحمل می‌کند و در آخر موفق می‌شود کمی از وسواس این مرد بکاهد و با او ازدواج کند. نگاه این فیلم به زنان در طبقات مختلف اجتماع یکسان است. در «رشته خیال» فرقی نمی‌کند که «زنان» خود اشراف‌زاده باشند یا خدمتگزار اشراف‌زادگان؛ بزرگ‌ترین آرزوی همه‌شان مورد توجه قرار گرفتن است به وسیله تجملاتی که تنها یک جامعه اشرافی می‌تواند برای‌شان به ارمغان بیاورد. این مفهوم در قسمت‌های مختلفی از فیلم قابل مشاهده است؛ مثلا آن سکانسی که رینولدز به همراه خواهرش و آلما به رستوران رفته‌اند و دو دختر به کنار میزشان می‌آیند و می‌گویند تنها آرزویشان در زندگی یک بار پوشیدن لباسی است که رینولدز بدوزد و دوست دارند با چنین لباسی دفن شوند! یا در سکانسی  دیگر وقتی نقشه آلما برای سورپرایز کردن رینولدز شکست می‌خورد،  آلما به رینولدز می‌گوید همه چیز اینجا بازی و دروغ است؛ این لباس‌ها، این اداها و... . رینولدز هم آرام در جواب به او می‌گوید اگر از این بازی‌ها خوشت نمی‌آید چرا گورت را گم نمی‌کنی و از اینجا نمی‌روی؟! مسلم است که آلما نمی‌رود چون طبق روند فیلم به عنوان یک زن، تنها در این مکان و با مردی مثل رینولدز که تیپ رفتارش برگرفته از معاشرت با اشراف است، خوشبختی را شناخته و به هیچ قیمتی حتی به قیمت تحقیر و توهین هم این زندگی را رها نمی‌کند مگر اینکه مثل زنان دیگر در زندگی این مرد بیرون انداخته شود. فیلم «رشته خیال» در زمان اکران مورد توجه منتقدان قرار گرفت؛ مخصوصا که اعلام بازنشستگی دنیل دی لوئیس از دنیای بازیگری بعد از این فیلم، توجه مخاطبان عام را هم به آخرین تصویر این بازیگر کهنه‌کار بر پرده سینما جلب کرد.



تاریک‌ترین ساعت: بریتانیا قهرمان است فیلم «تاریک‌ترین ساعت» محصول سال 2017 است، به کارگردانی جو رایت. این فیلم توانست برنده گلدن‌گلاب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد (گری الدمن) شود و در مراسم اسکار نیز جایزه اسکار را برای بهترین گریم و بهترین بازیگر نقش اول مرد از آن خود کند. «تاریک‌ترین ساعت» در واقع درامی جنگی و روایتگر انتصاب وینستون چرچیل (‌گری اولدمن‌) به نخست‌وزیری بریتانیا در سال ۱۹۴۰ در خلال اوج جنگ جهانی دوم و دست درازی هیتلر به اروپای غربی است. فیلم با شمارش روزهای ماه می، حوادث و اتفاقات ناگوار آن روزها را نشان داده و برای روایت خود از شخصیت‌های اصلی ماجرای جنگ جهانی دوم چون وزیر دفاع (ساموئل وست)، پادشاه انگلستان (بن مندلسون) و همسر چرچیل (کریستین اسکات تامس) و.... استفاده کرده است‌. «تاریک‌ترین ساعت» تقریبا مثل  فیلم «دانکرک» نولان، زمان جنگ جهانی دوم و نقش حیاتی بیرون رفتن سربازان انگلیسی از دانکرک فرانسه را نشان می‌دهد، منتها از زاویه‌ای دیگر؛ یکی پشت پرده ماجرا و دیگری در دل  نبرد پیش می‌رود و آن را به نمایش در‌می‌آورد. البته ساختن دو فیلم آن هم در یک سال با چنین موضوعی، به نوعی سفارشی بودن این فیلم‌ها را به ذهن می‌آورد؛ انگار هر دو فیلم قصد دارند برای جبران تحقیر شکست‌های اخیر آمریکا و انگلیس، در مورد مساله خاورمیانه و داعش، حرکتی بکنند. یکی از نکات جالب مشترک در هر دو فیلم‌، تم اصلی آنهاست. هر دو فیلم عقب‌نشینی نیروهای انگلیسی را چنان قهرمانانه نشان می‌دهند و گویی می‌خواهند این مطلب را به مخاطب‌شان القا کنند که  این عقب‌نشینی موقتی است و زمینه‌ای برای پیروزی‌های احتمالی بعدی! در «تاریک‌ترین ساعت» روایت داستان در ابتدا طوری است که انگار بین مقامات هیچ اتحاد و اعتمادی وجود ندارد ولی در روند داستان این وضعیت آن هم تنها در چند روز تغییر می‌کند و مقامات بسیار فهمیده بریتانیا هم به خاطر صلاح کشورشان با هم متحد می‌شوند و به خواست اصلی ملت قیورشان که زیر بار ظلم و ستم نمی‌روند خواهان جنگ با هیتلر ظالم می‌شوند! بریتانیا به عنوان کشوری که ید بیضایی در استعمار و به بند کشیدن دیگر ملت‌ها در تاریخ دارد، در این فیلم نقشی حیاتی بازی می‌کند ولی واقعیت این است که طبق اسناد تاریخی جنایتکار بودن هیتلر باعث نمی‌شود که امثال چرچیل فرشته نجات بشریت باشند. منهای وجه تاریخی و داستان‌پردازی فیلم که چنگی به دل نمی‌زند، انتخاب بازیگری چون گری الدمن برای ایفای نقش چرچیل و بازی قدرتمند او شاید مثبت‌ترین وجه فیلم باشد. البته منتقدان بزرگ سینما هم بیشترین نقطه قوت فیلم را بازی گری الدمن در این فیلم می‌دانند که خب بردن جایزه نقش اول مرد توسط همین بازیگر می‌تواند دلیلی بر اثبات شایستگی‌اش باشد.

شکل آب؛ هیولایی که رام می‌شود «شکل آب» فیلمی است در ژانر فانتزی تاریک، عاشقانه و درام، محصول سال 2017 به کارگردانی گیرمو دل تورو‌. «شکل آب» ‌توانست سال گذشته جایزه شیر طلایی و جایزه گلدن گلاب را برای بهترین کارگردانی و بهترین موسیقی متن، از آن خود کند و در ۱۳ رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شود و در این زمینه از تمامی فیلم‌های سال جاری پیشی بگیرد و حالا هم با دریافت اسکار برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین موسیقی متن و بهترین طراحی صحنه بیشترین جایزه‌های امسال اسکار را از آن خود کند. داستان فیلم در سال 1962 رخ می‌دهد. دوران جنگ سرد که طی آن آمریکا و شوروی تمام قوای نظامی خود را در حالت خاموش علیه یکدیگر به کار گرفته‌اند تا برتری خویش را به اثبات برسانند. در فیلم ما با زنی به نام الیسا (‌سالی هاوکینز‌) آشنا می‌شویم. نظافتچی یک آزمایشگاه فوق‌محرمانه آمریکایی که قادر به گفتار نیست. الیسا زندگی یکنواخت و بی‌روحی دارد و به همراه دوستش که مردی همجنس‌باز است زندگی می‌کند. به نظر می‌رسد که این زن امیدی به آینده ندارد تا اینکه روزی در حوض آزمایشگاه با هیولای آبی رنگ ناشناخته‌ای آشنا می‌شود و کم کم به این موجود علاقه‌مند می‌شود و آن موجود را هم به خود علاقه‌مند می‌کند... . هیولای دو‌زیست به نوعی می‌تواند در این فیلم نماد روسیه باشد در دوران جنگ سرد. روسیه کشوری بود که حتی در همان زمان با وجود اینکه در ظاهر با آمریکا در آتش‌بس بود ولی در واقع با سیاست‌های برتری‌جویانه این کشور هرگز کنار نیامد و این صلح را تنها در ظاهر پذیرفته بود. در فیلم مامور سنگدل آمریکایی در واقع وجه آشکار و جمهوری‌خواه مخالف با این هیولاست؛ هیولایی که به وسیله زنی لال رام می‌شود که برایش از فرهنگ، موسیقی و... می‌گوید و از در دوستی با او بر‌می‌آید، نه دشمنی و قلدری. حمله هیولا به دوست همجنس‌باز الیسا می‌تواند اشاره زیرکانه‌ای باشد به جبهه‌گیری آشکار روسیه در مقابل همجنس‌گرایان ولی قسمت جالب اینجاست که در این فیلم هیولا بعد از حمله پشیمان می‌شود و سعی در برقراری دوستی با این فرد دارد؛ انگار کارگردان با آوردن این صحنه سعی کرده آینده‌ای را به تصویر بکشد که از نظرش چندان دور نیست. گیرمو دل تورو کارگردانی است که قبلا با ساخت فیلمی چون «هزارتوی پن» نشان داده به موضوعات فلسفی، تاریخی و سیاسی علاقه‌مند است. او  این بار با «شکل آب»، قدم فراتر گذاشته و با نشان دادن نماد‌هایی نامحسوس، دنیای فیلمش را به وسعت یک جهان، بزرگ‌تر کرده است. بازی سالی هاوکینز در نقش الیسا بدون‌شک بهترین بازی هاوکینز در دوران بازیگری‌اش بوده است. مخصوصا که در این فیلم نقش الیسا نمی‌تواند تکلم کند و تنها می‌تواند احساساتش را به تصویر بکشد. در آخر باید گفت دل تورو مقصودش را در ظاهر داستانی که شکل ساده‌ای همچون داستان‌های جن و پری دارد، می‌پیچد و به مخاطبش عرضه می‌کند و  با این کار باعث می‌شود سطح‌های مختلف مخاطبان از منتقدان گرفته تا مخاطبان عام  فیلم را دوست داشته باشند. در‌واقع دل تورو فیلمی ساخته است که خاص بفهمد و عام بپسندد.

۳ بیلبورد خارج از ابینگ میزوری «سه بیلبورد خارج از میزوری» نام فیلمی است محصول 2017 به کارگردانی مارتین مک دونا. این فیلم تا به حال جایزه گلدن گلاب را برای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر زن در فیلم درام و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرده است. این فیلم در حال حاضر در هفت رشته که در اسکار نامزد بود توانست جایزه اسکار را برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین بازیگر نقش اول زن تصاحب کند. داستان فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری»  در مورد میلدرد (‌فرانسیس مک دورمند‌) است که شبی دخترش از منزل خارج می‌شود و بعد از آن میلدرد دیگر او را نمی‌بیند. فردای آن روز جسد دختر را که به او تجاوز شده و سوزانده بودند، پیدا می‌کنند و قاتل را هم هرگز نمی‌توانند دستگیر کنند.  حال میلدرد به عنوان یک مادر داغدیده سعی می‌کند با نصب سه بیلبورد خارج از شهر و نوشتن جملاتی که به رئیس پلیس شهر خطاب می‌کند دوباره پرونده دخترم را راه بینداز و قاتل را پیدا کن، قاتل دخترش را پیدا کند. «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» فیلم خاصی است. فیلمنامه، کارگردانی و بازی‌ها بسیار قوی هستند. کارگردان در این فیلم سعی کرده است نشان بدهد که انسان‌ها در شرایط مختلف وجه‌های متفاوتی از خود را نشان می‌دهند که خب این امر می‌تواند بهتر یا بدترین وجه آنها باشد. برای مثال میلدرد به عنوان یک مادر که خودش را هم تا حدودی به خاطر سهل‌انگاری در مرگ فرزندش مقصر می‌داند، به  شدت از این ماجرا دیوانه شده و همین موضوع هم باعث می‌شود کارهای دیوانه‌واری  بکند که در شرایط عادی از زنی مثل او بعید بود. یا افسر پلیس دیکسون (‌سم راکول) که در ابتدا یک موجود بی‌خاصیت و تنبل به نظر می‌رسد در روند داستان همچون فرمانده‌اش رشد می‌کند و رد قاتل را هم در نهایت، همین افسر پیدا می‌کند. دید مثبتی که کارگردان به مردم سرزمینش دارد در واقع نشانگر زنده کردن همان قهرمان آمریکایی است که در زندگی عادی همراه با بقیه زندگی می‌کند ولی عدالت را هرگز فراموش نمی‌کند؛ حال فرقی نمی‌کند این فرد یک زن میانسال باشد که در یک فروشگاه کار می‌کند مانند میلدرد یا یک افسر پلیس بی‌خیال مانند دیکسون یا... . از دید کارگردان تمام هموطنانش می‌توانند قهرمان باشند؛ چرا که وجدان بیدار در تمام آنها وجود دارد و روزی همین وجدان، می‌تواند شعله‌ور شود و عدالت را زنده کند. مک دونا به زیبایی روابط انسان‌ها را در فیلمش به تصویر کشیده است؛ روابطی که گاه به خاطر خودخواهی‌ها و عصبانیت به خشونت کشیده می‌شود و گاه همان روابط به پیوندی عمیق و مسئولیت‌پذیر بدل می‌شود.

ما هم قهرمانیم اگر بسازند فیلم‌های منتخب امسال در مراسم اسکار تقریبا همه به نوعی در راستای دید قهرمان‌پرور فرهنگ آمریکایی، انگلیسی بوده است. این فیلم‌ها که با هدفی معین توسط کارگردانان و نویسندگان درجه یک ساخته شده‌اند، به نوعی در مدح و ستایش کشورشان به بهترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده‌اند. این امر شاید برای ما بتواند زنگ بیدار باشی‌ باشد مبنی بر اینکه کارگردانان ما هم می‌توانند به جای بزرگ‌تر نشان دادن مشکلات و دامن زدن به فلاکت، با دیدی نو به خاطر ادای دین به سرزمین و بازسازی روحیه مردم‌شان، فیلم بسازند‌. البته چنین فیلم‌هایی به احتمال زیاد هرگز نمی‌تواند مورد توجه جشنواره‌ها و فستیوال‌های خارجی قرار گیرند و دست خالی می‌مانند اما حداقل می‌توانند وجه آشکاری از زندگی قهرمانانه  مردم ما را که نیازی به داستان‌پردازی‌های خیالی هم ندارد، نشان بدهند.   برگزیدگان اسکار نودم معرفی شدند روز گذشته ساعت پنج بامداد برندگان نودمین دوره اسکار 2018 اعلام شدند. جایزه بهترین فیلم سال به «شکل آب» رسید و گری الدمن به خاطر فیلم «تیره‌ترین ساعت» در نقش وینستون چرچیل برنده بهترین هنرپیشه مرد اسکار شد. اسامی برندگان این مراسم به شرح ذیل است: بهترین فیلم «شکل آب» (به کارگردانی گیرمو دل تورو)
بهترین کارگردان: گی‌یرمو دل تورو ( کارگردان شکل آب)
بهترین بازیگر مرد اصلی: گری اولدمن (تاریک‌ترین ساعت)
بهترین بازیگر زن اصلی: فرانسس مکدورمند (سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری)
بهترین بازیگر مکمل مرد: سم راک‌ول (سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری)
بهترین بازیگر مکمل زن: الیسون جنی (من، تونیا)
بهترین فیلمنامه اورجینال: «برو بیرون» (جردن پیل)
بهترین فیلمنامه اقتباسی: «مرا به اسم خودت صدا بزن» (جیمز آیوری)
بهترین انیمیشن: «کوکو» (به کارگردانی لی آنکریچ)
بهترین فیلمبرداری: «بلید رانر 2049» (راجر دیکنز)
بهترین طراحی لباس: «رشته خیال»  (مارک بریجز)
بهترین مستند بلند: «ایکاروس» (برایان فوگل)
بهترین مستند کوتاه: «بهشت راهبندانی در خیابان 405 است» (به کارگردانی فرانک استیفل)
بهترین تدوین: «دانکرک» (لی اسمیت)
بهترین فیلم خارجی‌: «یک زن شگفت‌انگیز» (شیلی)
بهترین چهره‌پردازی: «تاریک‌ترین ساعت» (کاژیرو شوجی)
 بهترین موسیقی متن: «شکل آب» (الکساندر دسپلا)
بهترین ترانه: «مرا به خاطر بسپار» (کوکو)
بهترین طراحی صحنه: «شکل آب» (پاول دنهام اوستربری)
بهترین انیمیشن کوتاه: «بسکتبال عزیز» (به کارگردانی گلن کین )
بهترین فیلم کوتاه: «کودک خاموش» (به کارگردانی کریس اورتون)
بهترین تدوین صدا: «دانکرک» (ریچارد کینگ)
بهترین صداگذاری: «دانکرک» (مارک وینگارتن)
بهترین جلوه‌های ویژه: «بلید رانر 2049» (جان نلسون)