دکتر سید محمد حسینی=سفیر سابق ایران در عربستان

دلیل هستی ایران چیست؟ تا وقتی دانشی درباره دلیل هستی ایران نداشته باشیم، نمی‌توانیم دانشی در خصوص هویت ایرانی داشته باشیم. این همان سخن امام باقر (ع) است که " کسی که دلیل آغاز تکوین یک چیز یا پدیده‌ای را نداند، دانشی درخصوص تغییرات بعدی آن چیز نخواهدداشت." هویت یا چیستی ایران بعد از وقوف به فلسفه ای از زایش آن یا بعد از آگاهی به دلیل هستی آن قابل بحث است.
بسیاری از مورخین از جمله احمد اشرف و سیدجواد طباطبایی آغاز هویت ایرانی را مقارن با ظهور زرتشت می‌دانند. البته پیش از زرتشت نیز اقوام ایرانی وجود داشته‌اند اما آنها عناصر ایرانیت تعریف می‌شوند و آغاز تکوین هویت ایرانی از زمان زرتشت مفروض می‌شود. عقلایی است که هویت ایرانی در عناصر ایرانی پیش از زرتشت جستجو نشود که در آن صورت نمی‌توان اصل واحدی در هویت ایرانی جستجو کرد.
همزاد بودن آغاز تکوین هویت ایرانی و ظهور زرتشت در ایران ما را به دلیل هستی ایران رهنمون می‌کند. آغاز هویت ایرانی با ظهور دین زرتشت در ایران است که هویت ایرانی را با یگانه پرستی همزاد می‌کند. در این صورت می‌توان استدلال کرد که هسته نخستین هویت ایرانی با یکتاپرستی تکوین یافته است. از این منظر ایران ساختی نرم و معنوی دارد و رمز بقای ایران در طول تاریخ در ساخت معنوی آن است. به دیگر سخن اصل نخستین شکل گیری ایران خداوندگرایی است و این اصل توانسته است همواره وحدت در عین کثرت اقوام باشد. اقوام مختلف ایرانی، اقوام مهاجم به ایران، حکومت‌ها‌ی مختلف، مرزهای سیال در طول تاریخ با هسته اصلی ایران انتظام یافته‌اند و آن هسته نخستین خداوندگرایی و معنویت‌گرایی ایران در عصر زرتشت بوده است.
هانری کربن ایران را عینیتی معنوی می‌دانست و بر جهانی بودن ایده ایران تاکید داشت. کربن می‌گفت: " امروزه ایرانیان کماکان غافلند از اینکه فرهنگ سنتی شان می‌تواند حامل پیامی برای بشر این روزگار باشد."


دیدگاه هویت ایرانی از نگاه سیدجواد طباطبایی نیز می‌تواند به ما کمک کند. سیدجواد طباطبایی در مورد هویت ایرانی این چنین می‌نویسد: "در تاریخ فلسفه هگل آمده و در ایران نیز ترجمه شده [ تاریخ جهانی با ایران کوروش آغاز می‌شود، چرا که کوروش نخستین بار دولت را با معنای دقیق امروزی آن درست کرد. اما اصطلاح مهمی که هگل به کار می‌برد کلمه رایش است. هگل معتقد است که ایران یک امپراتوری عظیم و رایش بود. اما چرا هگل می‌گوید که ایران رایش بود؟ علت آن این است که در تاریخ فلسفه و تفکر آن چیزی که مهم است وحدت در کثرت است. می‌گوید که ایران آغاز تاریخ است. ایران نخستین امپراتوری که امروز از آن می‌فهمیم نیست. ایران اصولا وحدتی است از کثرات که نه این وحدت کثرات را از بین می‌برد و نه کثرات اختلالی در وحدت ایجاد می‌کند. این تلقی‌ای است که هگل از طریق نویسندگان یونانی از ایران پیدا کرده است. این سخن مهمی است به خاطر اینکه کارهای مهمی که پیش از این در مورد تاریخ پیش از اسلام صورت گرفته همین مسئله را تاکید می‌کنند...
مانند خانم هلن اشمیت، مورخ دوره هخامنشی است و او هم به همین نتیجه می‌رسد و در مقاله‌ای اشاره‌ای به گفته هگل که عرض کردم
آورده است و می‌گوید که هگل دویست سال پیش همین نکته را درمورد ایران فهمیده بود که ایران تاریخ پیچیده‌ای داشته و قابل تامل فلسفی است و از طرف دیگر تاریخی است که برای نخستین بار تاریخ جهان با آن آغاز می‌شود. اما هگل یک نکته دیگر هم گفته که ما آن را نمی‌شناسیم و آن عبارت از این است که او این نکته را یکبار در تاریخ فلسفه و یکبار هم در درس گفتارهایش در مورد فلسفه دین اشاره کرده است.
هگل در آنجا از زرتشت به عنوان دین باستانی ایران یاد می‌کند و می‌گوید همانطور که گفتم تاریخ جهانی با ایرانیان آغاز می‌شود و معنای دقیق دولت در ایران شکل گرفت، باید گفت که در دین اینها هم اتفاقی افتاد که زرتشت می‌گوید اهورا مزدا نور است. حرف مهمی است و این نخستین بار در اینجاست که دین به معنای غیر تجسمی ظهور می‌کند و در تاریخ ادیان نیز
این مسئله بسیار مهمی است که هگل اصطلاح دین مبین یا منور را به کار می‌برد. نوری که در اینجا گفته می‌شود هگل معتقد است که این نور، عین آگاهی است. ایرانی‌ها گفتند اهورامزدا نور است یعنی نور علم است و خداوند علم است و به تعبیر هگل، خداوند آگاهی است و این مفهوم دوم فلسفه هگل است. آن چیزی که من از این مطلب که بسیار اجمالی اشاره کردم، استنباط می‌کنم این است که ایرانی ها به این اعتبار ملت بودند و در دوره هایی حتی ملت ها توانسته اند دولت‌های خود را ایجاد کنند. این به آن معناست که ایرانی ها ملتی بودند که با آگاهی از ملت بودن خودشان. وقتی ما به دوره اسلامی می‌آییم می‌بینیم که این وضعیت در این دوره هم ادامه می یابد. در این دوره با اینکه زبان عربی هم در بین تاریخ نویسان بوده اما کسانی هم بودند که با تاریخ نگاری فارسی به زبان فارسی هم می‌اندیشیدند. البته بدیهی است که معنای ملت را که امروزه از کلمهNation از انگلیسی ترجمه کردیم به این معنا به کار نمی رفته اما اینکه ایران و ایرانی به کار می‌رفت و به صورتی که در شاهنامه هم به کار رفته هم جانشین مفهوم ملت و هم دولت است و از طرف دیگر آگاهی ملی ما است که در تاریخ ما بیان شده است. حتی بیهقی هم با نگارش تاریخ وجه دیگری از ملی بودن و آگاهی را نشان می دهد."
طباطبایی جای دیگری می‌گوید: "وقتی به طرح مسئله ایران پرداختم، متوجه شدم که یک طرح مسئله دیگری هم وجود دارد که نمی‌توانیم آن را طرح نکنیم و ایران را از این مجموعه جدا کنیم. مسئله من نوشتن تاریخ مردم ایران یا شاهان ایران نیست، بلکه قصدم نوشتن تاریخ ایران به عنوان یک کانستراکشن در علوم اجتماعی جدید در وراء ذهن به عنوان یک معقول بالذات است و نه فقط این بلکه ربط دادن آن به یک دنیای دیگری است. ایران بخش مهمی از دنیا بوده و جایی پیوندهایش با جهان گسسته است. توضیح من به پیوندگاه‌ها و گسست‌ها از این تاریخ جهانی ربط دارد."
او در پاسخ به این سوال که آیا چیزی به نام اندیشه سیاسی ایرانشهری وجود دارد، گفت:
"نه تنها وجود دارد بلکه ابعاد این مسئله بسیار اساسی تر از آن است که ما تاکنون توضیح
داده ایم. اندیشه سیاسی ایرانشهری‌ همان نیست که در برخی رساله‌های دوره اسلامی در توجیه سلطنت واقعاً موجود و استبدادی آمده است. من به طور معمول تمام آنچه را درباره این مسئله متوجه شده‌ام نه هنوز توانسته‌ام و نه می توانم توضیح دهم. اندیشه ایرانشهری درهم تنیدگی دین و مُلک تصور می‌شد که هرگاه در آنها خللی صورت می‌گرفت، مملکت شوریده می‌شد و فساد قوت می‌گرفت."