زهرا جنت *

از اتوبوس که پیاده شد، روبرویش را نگاه کرد، کمی مردد بود، آرام دست برد توی کیفش و عصای سفید را بیرون آورد و بازش کرد. با چشمانش سنگ فرش وسط پیاده رو را که متفاوت از طرح بقیه قسمت‌ها بود دنبال کرد. سالها بود که در یک اداره در همین نزدیکی کار می‌کرد. یک بار به همکارانش گفته بود امروز از خستگی دلم نمی‌خواست چشمانم را باز کنم و فکر کردم بعد از پانزده سال، من همه مسیر را حفظم ومی‌توانم تا خود اداره را با چشم بسته بروم. چشمانش را بست، عصا را آماده کرد، سعی کرد مسیر را با لمس قسمت برجسته سنگ فرش و عصای سفید پیدا کند. با آنکه مسیر مستقیم بود ولی وقتی با چشم بسته راه می‌رفت، گویی دیگر مستقیم نبود و راه رفتن برایش سخت بود و حرکت کندی داشت، ناخواسته به عابری تنه زد، قبل از آنکه آن عابر چیزی بگوید گفت ببخشید. دهانش طعم بدی گرفت.چشمانش همچنان بسته بود و مسیر را دنبال می‌کرد. طبق تجربه هر روزه، باید الان به چهار راه رسیده باشد. الان چراغ برای عبور عابران سبز بود یا قرمز؟ ایستاد و به حجم نفس‌هاو صداهای اطرافش گوش داد، گویی بر تعداد آنها افزوده می‌شد و این یعنی که چراغ باید قرمز باشد. ناگهان گویی سیل آمده باشد، با فشار جمعیت از جا کنده شد و به جلو رانده شد،نمی‌دانست دقیقا کجاست، با عصانمی‌توانست خطوط راهنمای وسط خیابان را پیدا کند و فکر کرد اگر اصلا این خطوط در این چهار راه باشد. وحشت کرده بود ولی نمی‌خواست چشمانش را باز کند. هراسان و مستاصل بود که ناگهان دستی بازویش را گرفت و صدایی گفت: عجله کنید الان چراغ قرمزمی‌شود. چند قدم آن سوتر، گویی کنار خیابان بود چون عابر همراه ایستاد و پرسید: ادامه مسیرتان کجاست که کمک تان کنم؟ با تشکر گفت نیازی نیست مستقیم می‌روم. طعم تلخ دهانش حالا به ذهن و قلبش هم رسیده بود. محبت دیدن، همیشه حس خوبی به اومی‌داد ولی الان هر تشکری که می‌کرد علاوه بر سپاسگزار بودن، تاییدی بر ناتوانی‌اش بود. ناتوانی که اگر امکاناتی همچون خطوط راهنمای کامل، چراغ راهنمای گویای اعلام وضعیت، راهنماهایی به خط بریل و غیره وجود داشت، دیگر نبود.حدودا می‌دانست که نزدیک اداره رسیده است، ولی مکان حدودی نمی‌توانست به او کمک کافی بکند، به عابری اسم اداره و ساختمان را گفت و او تا آنجا همراهیش کرد. با خودش فکر کرد یک نقشه گویا روی موبایل به سادگی می‌تواند این مشکل را حل کند. یادش آمد که پله های اداره میله و نرده ای برای اینکه به کمک آن بالا برود ندارد به ناچار دست به دیوار و با عصا راه خود را تا در ساختمان پیدا کرد و وارد سالن ورودی شرکت شد. جا و سمت آسانسور را در ذهنش مرور کرد و عصازنان به سمت آن رفت و فکر کرد باید راهنمای مسیری در این قسمت وجود داشته باشد که با عصا بشود آن را دنبال کرد. به زحمت دکمه آسانسور را روی دیوار پیدا کرد و زد. از صدای باز شدن در آسانسور فهمید که می‌تواند وارد شود. با ورودش مشکل دیگری پیدا شد؛ صفحه دکمه‌های آسانسور لمسی بود و او امکان پیدا کردن شماره طبقه‌اش را نداشت. فرد کناری او پرسید چه طبقه‌ای می‌روید؟ و بعد از پاسخش، دکمه آن طبقه را زد. خوشحال بود که لااقل شماره طبقات اعلام می‌شود و یادش افتاد که یک بار به دوستش گفته بود فکر کرده‌اند اگر ایشان شماره طبقات را اعلام نکند مانمی‌فهمیم کدام طبقه‌ایم؟ و خنده خوش آن روز اکنون کامش را تلخ‌تر کرد. شماره طبقه‌اش که اعلام شد از آسانسور بیرون آمد و با کمک عصا و حافظه‌اش مسیر اتاقش را پیدا کرد. با چشمان بسته و با عصای سفید وارد اتاق شد و به همکارانش سلام کرد و آنها بی‌تعجب و تنها با حزن جواب سلامش را دادند و نگاهشان به سمت میز همکارشان کشیده شد که مدتی پیش بر اثر تصادف، عصب بینایی‌اش آسیب دیده بود و الان در بیمارستان با روحیه‌ای ضعیف بستری بود. چشمانش را باز کرد به صورت ناراحت همکارانش نگاه کرد و به سختی بغضش را فرو برد و فقط توانست بگوید: سخت بود، خیلی سخت.وقتی به آخرین صحبتش با همکار و دوست ده ساله اش،فکر کرد بی اختیار اشکش جاری شد. همکارش گفته بود بدتر از درد ندیدن، درد محتاج دیگران بودن است.دلداریش داده بود و گفته بود باید قوی باشی و روحیه داشته باشی، الان دیگر مثل گذشته نیست در همه جای جامعه امکانات مدرن برای دسترسی افرادی که مشکل بینایی دارند وجود دارد، ما آنها رانمی‌بینیم چون به آنها احتیاجی نداشته‌ایم. او امروز به اندازه یک چهار راه تا اتاق کارش را با چشم بسته آمده بود و از خیلی از امکانات ساده، خبری نبود.چشمش به روزنامه باطله مچاله شده روی میزش افتاد. خبری در آن خوانده بود مبنی بر اینکه سازمان ملل رسما روز جهانی خط بریل را در تقویم آن سازمان قرار داده است. به همکار بغل دستی گفته بود واقعا لطف کردند، لابد توقع دارند روز عصای سفید و خط بریل را به دوستمان تبریک بگوییم و همکارش توضیح داده بود که اصولا نامگذاری روزها در تقویم سازمان ملل تنها برای بزرگداشت و تبریک و تکریم نیست بلکه برای جلب توجه افکار عمومی در جوامع به معضل یا مشکل و کمبودی است که با همیاری کشورها و مردم می‌توان برای آنها،راهکار و راه‌حلی پیدا و اجرا کرد و هدف از این نامگذاری‌ها و برگزاری مراسم‌هاو پژوهش‌ها، ارائه خدماتی ویژه برای افرادی است که بدون آن خدمات نمی‌توانند از زندگی که شایسته کرامت انسانی همه افراد است برخوردار شوند.از اتاق رئیس که بیرون آمد به همکارانش خبر داد که رئیس با خرسندی قبول کرده که برای پله ورودی ساختمان، نرده نصب کند و برای کفپوش راهروها، از نوارهای زبر راهنما استفاده شود و از شرکت آسانسور درخواست شود که صفحه های شماره طبقات را با نوعی که آن شماره‌هابه خط بریل نوشته شده است تعویض کند.به سمت شیشه حائل بین میز کارش و مراجعین رفت و برگه ای را روی آن چسباند که روی آن نوشته شده بود: اگر به علت معلولیت، سالمندی، بارداری، بیماری و دیگر دلایل، ایستادن در صف برای شما دشوار است به ما اطلاع دهید.لطفا اگر فرد نابینایی در صف کنار شماست در مورد این خدمات ویژه به او اطلاع‌رسانی کنید.امروز به اندازه یک چهارراه، به عنوان یک نابینا راه رفته بود و چشمانش به سوی جهانی که افراد دارای انواع معلولیت در آن زندگی می‌کنند، باز شده بود.
*کارشناس ارشد حقوق بشر، مولف