روزنامه آفتاب یزد
1398/08/22
داستان دستفروشان مترو
خبرنگار آفتاب یزد در گزارش میدانی خود به میان دستفروشان مترو تهران رفته و ماجرای زندگی و دغدغههای آنان را روایت کرده استآفتاب یزد- گروه گزارش: آمارها نشان میدهد که 6 هزار دستفروش زیر زمین در دالانهای مترو مشغول به کار هستند، زنان و دختران زیادی برای فرار از فقر و بیکاری به دالانهای مترو پناه آوردهاند و دستفروشی میکنند. این در حالی است که هر روز با ورود به یکی از خطوط مترو تهران با تعداد بیشماری از زنان دستفروش روبهرو میشویم که از شیرمرغ تا جان آدمیزاد در بساطشان دارند، این زنان روسری، لوازم آرایش، کیف، پیراشکی داغ، ماهی زنده و سنگ مرداب هم در قطار مترو به راحتی میفروشند. آنها برای یک لقمه نان از صبح از خانه بیرون میزنند و تا شب روی پا میایستند، از این خط مترو به دیگری میروند و جنسهایشان را میفروشند. در میان زنان دستفروش مترو تعدادی هستند که نه تنها بیسواد نیستند بلکه مدارج بالای دانشگاهی را کسب کردهاند و با وجود مشکلات فراوان به این کار روی آوردهاند. در ادامه روایت زندگی برخی از این زنان دستفروش را میخوانید.
باید شکم نوههایم را سیر کنم
شاید خیلی از کسانی که با مترو تردد میکنند پیر زنی فربه را دیده باشند که پلاستیک بزرگی را روی زمین میکشد و نان شیرمال میفروشد. او در اکثر خطهای مترو کار میکند و محال است کسی او را با نان شیرمالهای خانگی و داغش ببیند اما از او خرید نکند.
باز هم با همان پلاستیک بزرگ آبی رنگش که آن را لنگ لنگان روی زمین میکشد وارد مترو میشود. نان شیر مالی در یک کیسه در دست دارد و رو به روی مسافران میرود به آنها میگوید: «نان شیرمال خونگی، خودم درستش کردم. کسی نان شیر مال نمیخواد؟» چند نفر از مسافران از او خرید میکنند و چون آخر شب است خسته روی یکی از صندلیهای مترو مینشیند. نزدیکش که میروم به فکر اینکه قصد خرید دارد نان شیر مالی از کیسه بزرگش در میآورد و سمتم میگیرد. سر صحبت را که با او باز میکنم، میگوید: «20سالی میشه که شوهرم عمرش را به شما داده و من بچههام رو به دندون کشیدم تا بزرگ کنم. کم کم سروسامون گرفتن و رفتن خونههاشون. برای سر و سامون دادن اونها حتی تو خونههای مردم هم کار کردم. 4 تا بچه داشتم. 3 تا دختر و 1 پسر. دخترام هر کدومشون ازدواج کردن و خدارو شکر زندگی خوبی دارن اما پسرم...» به اینجا که میرسد کمی مکث میکند، انگار بغض راه گلویش را بسته، ادامه میدهد:«10 سالی که ازدواج کرده بود. دو تا بچه داشت یه دختر یه پسر. تعمیر گاه کار میکرد و خرج منو هم میداد. دلم خوش بود که بعد از مرگ پدرشون حالا میتونم پا دراز کنم و یک پشت و پناه دارم. اما یه روز زنگ زدن بهمون گفتن که پسرم تصادف کرده. وقتی رسیدیم به بیمارستان جنازشو بهمون تحویل دادن. اصلا معلوم نشد کدوم از خدا بی خبری پسرمو با ماشین زیر گرفت.» اینها را میگوید و اشک از گوشه چشمانش روان است:«بعد از فوتش زنش هم ول کرد و رفت. من موندم و 2 تا یادگار از پسرم. حالا باید شکم اونارو هم سیر کنم. هنوز بچه ان، الان دیگه مدرسه میرن. انگار خوشی به من نیومده و نباید یه روز خوش تو این زندگی ببینم.» یه سال بعد از مرگ پسرم با هر جون کندنی بود هر چی داشتم و نداشتم فروختم و خرج بچهها کردم بعد یکی بهم پیشنهاد داد نون شیرمال درست کنم و توی مترو بفروشم. توی حیاطمون یک تنور راه انداختم. آخه ما ورامین میشینیم. شبا که میرم خونه خمیر درست میکنم و تا صبح نون میپزم، صبحام از ساعت 9 میام مترو برای فروش.»
او در رابطه با درآمدش میگوید: «خدارو شکر درآمدم خوب است. چرخ زندگیمان میچرخد و راضی هستیم. فقط مسافت برای من خیلی طولانیه که اون رو هم هماهنگ کردم پسر یکی از همسایهها شب به شب سر راهش میاد دم مترو دنبالم با اون میرم خونه.» تلفنش زنگ میخورد و جواب میدهد. حین صحبت کردن در یک ایستگاه قصد پیاده شدن میکند. سر سری خداحافظی میکند و پیاده میشود.
سایر اخبار این روزنامه
تبلیغ ساعت توسط مداحان در هیئت!
نماینده دادستان: شبنم نعمتزاده ۵ میلیون درهم بدون مصوبه از پارسیسکیش گرفته
داستان دستفروشان مترو
مگر اینکه بادی بوزد وگرنه همه خفه خواهند شد!
در آمریکا پیشنهادات خوبی مطرح شد اما اعتماد به ترامپ سخت است
ضد حال به شاخهای اینستاگرام
سردرگمی مردم برای پارکینگ
تشتت بیسابقه اصولگرایان
وزارت خارجه تکذیب کرد
خدا یکی و محبت یکی و یار یکی
ساز و کار سست یک ائتلاف
انتخابات بریتانیا، کوربین یا محافظه کاران؟
گریه برای هنر دوبله
معظل رانندگی در هوای بارانی
انتخابات
معظل رانندگی در هوای بارانی
انتخابات بریتانیا، کوربین یا محافظه کاران؟
آغاز دهمین دوره باشگاه مشتریان بانک آینده
ساز و کار سست یک ائتلاف