طرد شدگان

حسام محمدی‪-‬ مهاجرت شاید یکی از مبرم‌ترین مسئله انسان‌ها درعصر جدید باشد، آنچنان که بختیارعلی می‌گوید"در آینده‌ای بسیار نزدیک ملتی به‌ نام ملت مهاجر خواهیم داشت"، ملتی نام‌ناپذیر و عاری از هویت که همچون میهمانان ناخوانده‌ای خودشان را به ضیافتی بیهوده دعوت می‌کنند. امروزه بواسطه تغییراتی که در برخی معادلات جهانی پدید آمده، بسیاری از شهروندان پیشینه و سرگذشت‌شان را به حال خود رها کرده و خودشان را به آینده نامعلومی‌پرتاب می‌کنند. مهاجرت ریشه‌ها را در قبالِ اهدای شاخه‌های زرین از افراد می‌گیرد و به آنها نوید زندگی دگرگونه‌ای را در جای دیگری از جهان می‌دهد. مهاجرت شاید بی‌رحمانه‌ترین تصمیمی‌باشد که انسان‌ها مجبور می‌شوند به آن تن دهند. در مهاجرت، ما در نسبت خود با سرزمین‌مان دچار تردید می‌شویم و به تعهدی که با خاک وطن بسته‌ایم پشت پا می‌زنیم. مهاجران همواره دنبال جایی هستند که نظم زندگی در آن برقرار باشد، خانه‌ای که امنیت و آرامش را به ارمغان آوَرد. طردشدگان یا همان مهاجران، خواهان آن هستند که هرآنچه را که در سرزمین مادری بدان دست نیافته‌اند، در آرمان‌شهرِ رویایی
به دست آورند.
مهاجرت، ابداً تصمیمی‌نیست که افراد در آن نقش موثری داشته باشند، بلکه این اجتماعات انسانی هستند که افراد را وادار به مهاجرت می‌کنند، جوامعی که به زعم زیگمونت باومن افراد مازاد بر احتیاج تولید می‌کنند، کسانی که یا در سطح محلی فاقد شرایط زندگی مسالمت‌آمیز و همراه با آرامش هستند یا به‌لحاظ سیاسی تحمل ناپذیرند و بنابراین مجبور می‌شوند که دور از خانه‌هایشان در جست‌وجوی پناه یا موقعیت‌های نویدبخش‌تر زندگی باشند و به صف نجات‌یافتگان بپیوندند. مهاجرت شاید آخرین تلاش انسان‌ها برای تحقق هزاران آرزوی تحقق ‌نیافته باشد. مهاجران را می‌توان گم‌شدگان نامید، کسانی که در پی یافتنِ امر مطلوبی، راهی سرزمین جدیدی می‌شوند تا از این رهگذر در تعقیب بشارت‌های یک زندگی مقبول، به سرزمین موعود رفته و رستگار شوند. اما واقعیت اینگونه است که مهاجران علیرغم فرار از یک وضعیت نامساعد، در خانه جدیدشان نیز به نظم زندگی دست نمی‌یابند.
به زعم ژان کوکتو، نمایشنامه‌نویس فرانسوی، هرگز زندگانی برای کسانی که از دیار خود مهاجرت کرده باشند شبیه به دیگران نخواهد بود.


مهاجران یا همان طردشدگان از جنگ، بی‌ثباتی، ویرانی، بی‌خانمانی و...، در کشور مقصد نیز به مثابه مزاحمان جدید در نظر گرفته می‌شوند و همچون بیگانگانی که قرار است سرباری برای بومیان باشند، با آنها رفتار می‌شود. مهاجران و پناهجویان کسانی هستند که بخشی از هویت خود را در سرزمین مادر‌شان جای می‌گذارند و کودکانه در سودای هویت جدیدی به آغوش نامادری پناه می‌برند.
این تراژدی زمانی فاجعه‌بار می‌شود که میهمانان ناخوانده متوجه می‌شوند هرگز قادر نخواهند بود که از مقام "دیگری" به مرتبه یک "خودی" ترقی کنند و فارغ از ملیت‌شان، بخشی از جامعه بومیان قلمداد شوند. مهاجران در سرزمین مقصد همچون متواری‌شدگانی هستند که در جایگاه فرودستان قرار دارند و همواره با پدیده "ما و دیگری" مواجه می‌شوند.