قطبی‌سازی، ویروس گفت‌وگوست

يکي از بدافزارهاي گفت‌و‌گو، قطبي شدن بحث است. اينکه دو طرف بحث در شالوده‌ها باهم مخالف باشند و عزمي هم براي مصالحه و کنار آمدن در کار نباشد. در اين شرايط آدم‌ها اغلب «طريق جدل» پيش مي‌گيرند و رگ گردن کلفت مي‌کنند. اينکه حق و باطل کجاست بحث ديگري است. از قضا در اين جدل کردن‌ها راست و ناراست درهم مي‌آميزند و زير غبار جدال مکتوم مي‌مانند. عقلانيت انگار طمانينه‌اي مي‌طلبد وراي قطبي شدن گفت‌و‌گو. روان‌شناسي اجتماعي به ما مي‌آموزد که در اين شرايط دو طرف بحث از ميان انبوهي از شواهد له و عليه صرفا شواهد مويد ديدگاه خود را بر خواهند گزيد و شواهد مخالف را ناديده مي‌گيرند؛ حال ‌آنکه لازمه يک بحث‌ و‌ فحص خردپسند، حساس بودن و گشاده‌رويي به همه شواهد و دلايل است. خلاصه اينکه ويروس گفت‌و‌گو در پرتو تعقل، قطبي شدن است. اما آيا ضدويروسي هم هست؟ در گفت‌و‌گوهاي قطبي دو اتفاق مهم رخ مي‌دهد: يکي اينکه آدمي منيت (يا ايگوي) خود را با باورهايش پيوند مي‌زند و کيستي خود را با پندارش تعريف مي‌کند. «من» آدمي مي‌شود کسي که معتقد است «الف، ب است». اگر اين باور را از او بگيريد چيزي از او کاسته‌ايد و هويت او را زائل کرده‌ايد. آدمي از همان دوران طفوليت در پي «ابژه ثبات» مي‌گردد. او مدام در پي جاي سفت و حصن حصيني است که خود را با آن تعريف کند. اين مي‌شود که باورهاي انسان براي او هويت به ارمغان مي‌آورند و ابژه ثباتش را به او برمي‌گردانند. به همين دليل است که آدمي با شور و حرارت از سپهر باورهاي خود دفاع مي‌کند تا آنچه را ابژه ثبات پنداشته از دست ندهد و کيستي خود را قوام بخشد. همين امر موجب اتفاق دومي است: آدمي عواطف و هيجانات خود را نيز با باورهايش پيوند مي‌زند: پندار خود را دوست دارد و از دست کسي که بخواهد اعتقادات او را دگرگون کند، خشمگين خواهد شد. انسان خردمند اما اين معادله را با معادله ديگر تاخت مي‌زند. «من= موجودي که مدام در طلب خردمندتر شدن مي‌کوشد.» لازمه خردمندي اين است که آدمي هويت خود را با باوري تعريف و تحديد نکند و در عوض آماده رها کردن اعتقادات خود باشد. ضدويروسي اگر باشد در گسستن پيوند «من» از ساحت پندار آدمي است. الگوي گفت‌و‌گو بايد به‌جاي نزاع خواست‌هاي متنازع دو طرف بدل شود به تقلايي دوسويه براي کاستن از جهل و بي‌خردي آدمي.