ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

 
 
امروز برای دل خودم نوشتم و برای دردهایی که همزاد جهان است. امروز برای تنهایی همه آنهایی که صرفا حرف و شعار، آن هم از پشت تربیون برایشان داده می‌شود نوشتم، حرف‌هایی فست‌فودی و آماده که برخی مسئولان مدام آن را بر سر جوانان می‌کوبند و اما در عمل خبری از آن نیست. مدیرانی که جوانان را با هزار و یک دلیل شایسته می‌دانند در موردشان گفت‌وگو می‌‌کنند آنها را امید آینده می‌دانند اما برای ملاقاتی چند دقیقه‌ای باید ساعت‌ها و ماه‌ها ماند و شاید این آرزو را به گور برد. مدیرانی که می‌دانند جوانان چرخ در گل مانده توسعه را به حرکت درمی‌آورند اما پای عمل که می‌رسد دوستان دوران مدرسه و دانشگاهشان را می‌آورند برای مدیریت‌ها آنها جوانان را مفید، مقید و توانا خطاب می‌کنند اما به دوراهی که رسیدند ما سمت آنها می‌رویم و آنها سمت دیگری امروز برای دلتنگی‌های آنهایی که سال‌ها در خوابگاه‌های دانشجویی شب را به صبح رساندند تا رتبه‌های برتر کشوری را کسب کنند نوشتم، برای همه آنهایی که در این کشور سرمایه‌اند و دیده نمی‌شوند.
به قول استاد سلمانی:
بیرون زدم از خانه، یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت


همه آنهایی که عاشقانه می‌خواهند و می‌توانند به این سرزمین مقدس به این خاک به این مردم بگویند ما هم می‌توانیم توسعه‌یافته باشیم و این را در عمل می‌توان اثبات کرد. اما عده‌ای دودستی چسبیده‌اند به صندلی‌ها و گویی جوانان، دشمنشان هستند و هیچ زمینه‌ای را برای عرض اندامشان فراهم نمی‌کنند. البته این نقد، نافی همراهی برخی مدیران که به جوانان اعتماد کرده‌اند نیست اما این را برای دلتنگی خودمان نوشتم. برای دلتنگی‌های همه آنهایی که ایران را با عشق دوستت دارند اما تو دلگیر نشو و به مدیریت همچنان ادامه بده،
به قول هوشنگ ابتهاج :
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است درین سینه که همزاد جهان است