«ریگ روان» سخت و تکان دهنده

« ریگ روان» جزو سخت‌ترین کتاب های دوره کاری من بود. «برفک» نيز خیلی سخت بود و بعد از آن کتاب «پلیس»؛ اما بین این ها «ریگ روان» سخت ترین بود
من احساس می کنم که «تولتز» از یک نویسنده آلمانی به نام «توماس برن هارد»، در سبک نگارش، تاثیر گرفته است و نثرش به او نزدیک است
«تولتز»، تاثیرگذاری از کافکا و کامو را پنهان نکرده است. اتفاقاتی که برای «آلدو» می‌ افتد، هم آدم را یاد گرگور و آقای « جوزف کا» در محاکمه و هم یاد «سیزیف» با اشارات مستقیم به افسانه سیزیف می اندازد
مسائلی که در «ریگ روان» مطرح می شود، به روز است. او در این رمان به مسائلی همچون سیستم قضایی، ادیان دروغین، عرفان، کارآفرینی بیمارگونه، مصرف‌گرایی و همچنین به روند تکاملی دنیای مدرن که جزو ذات ما شده است و از دستش فرار ی نداریم، اشاره می‌کند


«نمی دانم بابت حقیقت کوبنده بود یا قدرت مورفین بود، ولی یک فیداوت مشخص در پی آمد. با جذب و فروکش‌کردن هوشیاری، چند ساعت بعد بریده بریده وارد هوشیاری شدم.نور بی مروت چشمم را می زد. اتاق، یک معبر عمومی درهم و برهم بود. دو تخت آن‌طرف‌تر، داشتند با سروصدا به یکی شوک می دادند و کنار تخت پرده دار من «مورل» قهوه درست می کرد. اخم ترسناکی حاکی از ترحم بر چهره داشت. آدورنو گفته شعر گفتن بعد از آشوییس وحشیگریه. چی می شه به این آدم گفت جز اینکه انقدر حساس نباش عمو! ».متن بالا بخشی از رمان «ریگ روان»، نوشته «استیو‌تولتز» است که با ترجمه پیمان خاکسار، توسط نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب، دومین اثر «تولتز» بعد از نگارش «جز از کل» است که کتابی بود بسیار پرفروش و جذاب و جالب. در شرایطی که کتاب، آن‌قدرها نيز طرفدار ندارد، آثار «تولتز» در ایران از فروش بالایی برخوردار است. این اثر نیز مانند «جز از کل» یک رمان فلسفی است که شباهت ها وتفاوت هایی با يكديگر دارند.
پیمان خاکسار از جمله مترجمانی است که خوب می‌داند چه اثری را برای ترجمه انتخاب کند و آثاری که او انتخاب می کند، با رویکرد خاص خودش است و معمولا نیز جزو رمان‌های جذاب و خاص است که اتفاقا خوانندگان بسیاری نيز در ایران پیدا می کند. با پیمان خاکسار در رابطه با «ریگ روان» که تازه ترین اثر منتشر شده از «تولتز» است، به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می خوانید:
«آلدو» را چقدر می توان با شخصیت رمان مسخ مقایسه کرد و به طور کلی تولتز در نگارش این رمان، چقدر از کافکا و نویسنده هایی از این دست، تاثیر گرفته است؟
«تولتز»، تاثیرگذاری از کافکا و کامو را پنهان نکرده است. اتفاقاتی که برای آلدو می‌ افتد، هم آدم را یاد گرگور و آقای «جوزف کا» در محاکمه و هم یاد «سیزیف» با اشارات مستقیم به افسانه سیزیف می اندازد. «آلدو» مثل جوزف‌کا نمی‌داند به خاطر چه چیزی محاکمه می شود. «آلدو» چندین بار در کتاب می گوید که «نمی دانم بلایی که سرم می‌آيد از چیست». «آلدو» یک شخصیت کافکایی کامویی قرن بیست و یک است و به نظر می رسد تولتز می خواسته یک مسخ قرن بیست و یکمی بنویسد.
اگرچه جز از کل و ریگ روان با يكديگر متفاوت هستند اما شخصیت اول این دو رمان یعنی «آلدو» و «مارتین» از درون به هم شبیه هستند. فکر می کنید تولتز در خلق شخصیت «آلدو» تا چه‌اندازه از «مارتین» مایه گرفته است؟
«مارتین» و «آلدو» از یک منظرهایی شبیه و از طرفی نیز به هم شبیه نیستند. «مارتین» شخصیتی است بسیار منفعل و خودش را می سپارد به وقایع و همچنین آدم بدشانسی نیست. هراتفاقی که می افتد، به نفعش تمام می‌شود. آدمی است که دوست دارد در پیله تنهایی خودش باشد اما همه چیز معمولا به نفعش تمام می شود. این آدم هیچ‌وقت در موقعیت بدی قرار نمی گیرد و با اینکه آدم منفعلی است، بيشتر مواقع در مضیقه مالی نیست. اما «آلدو» کنشگر است و دايم تلاش می کند که وضع زندگی‌اش را بهبود بخشد اما محکوم است به شکست و خودش نيز نمی داند چرا. به شکل متافیزیکی هر بلایی هست، سر این آدم می آید اما از نظر اینکه هیچ‌کدام آدمی نیستند که از مسائل راحت بگذرند و هرچیزی را تحلیل می‌کنند، شبیه يكديگر هستند و هردو یک رگه ای از جنون دارند.
آیا می توان «ریگ روان» را نیز در شمار رمان‌های فلسفی به حساب آورد، با توجه به اینکه «جز از کل» به طور کلی یک رمان فلسفی بود؟
«تولتز» همان اندازه که مطالعه ادبی دارد، مطالعه فلسفی نيز دارد. به نظر من «ریگ روان» فلسفی تر از «جز‌ازکل» است. «جز از کل» خط داستانی مشخص دارد و بسیار پرماجراست اما «ریگ روان» به آن شکل، خط داستانی مشخص ندارد و بیشتر به واگویه های «آلدو» اختصاص دارد و این مساله، «جز از کل» را فلسفی‌تر می‌کند و حتی نقل قول‌های فلسفی که در «ریگ روان» می آید، از «جز از کل» بیشتر است و در واقع، کل اثر ارجاع دارد به یک اثر فلسفی از کامو.
دوست «آلدو» نیز مانند جسپر، پسر مارتین که داستان پدرش را تعریف می کرد، داستان آلدو را تعریف می کند. به طور کلی این دو رمان چقدر به يكديگر شبیه هستند؟
این رمان‌ها،هردو از بعضی جهات به يكديگر شباهت دارند. یکی اینکه «ریگ روان» نيز دارای دو راوی است. در «جز از کل»، «جسپر» زندگی پدرش را روایت می کند و در «ریگ روان»، «لیام وایلدر» زندگی آلدو را بازگو می کند. اما زبان «جز از کل» به نسبت، بسیار ساده تر است. «ریگ‌روان» زبان سختی دارد و زورآزمایی «استیو تولتز» با زبان، در این کتاب، نمود بیشتری دارد. اما این دو اثر از لحاظ ساختاری به يكديگر شبیه نیستند چون تسلسل وقایع که در «جز از کل» وجود دارد، در «ریگ روان» نیست؛ از لحاظ روایی نیز، اتفاقاتی در ابتدای رمان به آن اشاره می شود که در اواسط رمان، با خوانش سخت تری از آن مواجه می شویم.
خودتان کدام را بیشتر دوست داشتید؟
برای من «ریگ روان» تکان دهنده‌تر از «جز ازکل» است. همین لحظه که این سوال را پرسیدید، دیدم که در این مدتي که از انتشار رمان می گذرد، به «ریگ روان» رجوع کردم. نمی توانم بگویم که کدام را بیشتر دوست دارم ؛ چرا که هر دو ارزشمند هستند.
کار ترجمه این رمان با جملات بلند و واگویه‌هایی طولانی چقدر سخت بود؟
«ریگ روان» جزو سخت‌ترین کتاب های دوره کاری من بود. «برفک» نيز خیلی سخت بود و بعد از آن کتاب «پلیس»؛ اما بین این ها «ریگ روان» سخت ترین بود. یکی از دلایلی که ترجمه این اثر را مشکل می کند، گستردگی واژگان است؛ در هرصفحه چندین کلمه پیدا می کردم که معنی اش را نمی‌دانستم. یکی دیگر از سختی های کار، طولانی بودن جملات است. ممکن است در رمانی، جمله‌ای دو خط باشد و فکر کنیم که می شود آن را شکست و به دو جمله تبدیل كرد، اما وقتی خود نویسنده جمله ای یک صفحه و نیمی دارد، حتما عمدی در این کار داشته است. لحن فارسی، کشش جمله اصلی انگلیسی را ندارد. وقتی یک جمله دو صفحه ای، سیال است، مترجم حق ندارد به آن دست بزند. باید تلاش کند همان جمله را به فارسی بیاورد. ترجمه جمله طولانی، بدون اینکه رشته کلام از دست خواننده برود، بسیار سخت است؛ خواننده نباید احساس کند که یک جمله پیچیده و بی سر و ته خوانده است. ترجمه بعضی از این جملات، دو یا سه روز وقت برده است و هرکدام چندین بار خوانده شده که گویاتر شود. در کل «ریگ روان»، نثر بسیار سختی دارد. اگر نقدهای همزبان «استیو تولتز» را نيز بخوانید، همه به این موضوع اشاره کرده اند.
به اعتقاد شما، نثر «تولتز» در این اثر با «جزازکل» چه تفاوت هایی داشته است؟
من احساس می کنم که «تولتز» از یک نویسنده آلمانی به نام «توماس برن هارد»، در سبک نگارش، تاثیر گرفته است و نثرش به او نزدیک است؛ «برن هارد» نیز جملات طولانی بلند بسیار دارد و نوعی نگرش تلخ و فلسفی به زندگی دارد. او رمانی به اسم لوزر دارد که کل رمان یک پاراگراف است و جملات طولانی و بسیار مشکلي در آن وجود دارد. «تولتز» آدمی نیست که تاثیراتی را که از دیگران گرفته، پنهان کند اما امضای شخصی خودش را دارد.
جز از کل، هیچ بخشی نداشت که با منطق جور در نیاید و همه اتفاقات با سیری منطقی می افتادند؛ گرچه بسیاری از آن ها شگفت آور بودند. اما ریگ روان این‌گونه نبود. مثلا کسی نمی تواند در دادگاه چنان خطابه ای را که «آلدو» بیان کرد ، ارائه کند. به نظر شما «تولتز» در این رمان چقدر می خواست داستانی بسازد که با واقعیات موجود همخوانی نداشته باشد؟
یکی از مهم‌ترین دغدغه های «تولتز»، رسانه است و مساله او در این رمان، دنیای مدرن است. مسائلی که در «ریگ روان» مطرح می شود، به روز است. او در این رمان به مسائلی همچون سیستم قضایی، ادیان دروغین، عرفان، کارآفرینی بیمارگونه، مصرف گرایی و همچنین به روند تکاملی دنیای مدرن که جزو ذات ما شده است و از دستش فرار ی نداریم، اشاره می‌کند. کنش اقتصادی و افسردگی، روندی است که انسان جدید قرن بیستم آن را ساخته است. اگر به «ریگ روان» دقت کنید، می بینید که شخصیت ها لحظات شادی ندارند و هرکدام یک هاله غم دور سر خود دارند. این رمان مثل «جز از کل» داستان گو نیست بلکه یک سری دانه تسبیح است که نخش را خود خواننده باید به هم وصل کند. «جز از کل» در حد رمان های تولتسوی شخصیت دارد اما «ریگ روان» غیر از آلدو و لیام شخصیت اصلی ندارند.