پاسخ نوه مصدق به فرزند کاشانی

همدلی| دکتر محمد مصدق آن گونه که خود می‌گوید متولد 1261 شمسی است و آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی نیز به روایت تاریخ متولد 1264شمسی است. دو مرد تاثیرگذار در سیاست ایران در سال‌های دهه 30 ایران هستند. هر دو با کمی اغماض هم سن و سال به نظر می‌رسند. با این همه از یکی هنوز فرزندانی باقی مانده و از دیگری نوه‌هایی. از آیت‌الله کاشانی دو فرزند پسر در قید حیات است که هر دو در فضای سیاسی ایران نیز حضور گاه‌به‌گاهی دارند و هر دو در برهه‌هایی نامزد انتخابات ریاست جمهوری در ایران نیز شده‌اند. از دکتر محمد مصدق، اما نوادگانی برجای مانده که حتی از فرزندان برجای مانده از آیت‌الله کاشانی نزدیک به 20 سالی مسن‌ترند. تفاوت دیگری که در این رابطه دیده می‌شود، این است که نوادگان مصدق چندان علاقه و حضوری در سیاست ندارند و آن گونه که خود می‌گویند، نمی‌خواهند اشتباهات احتمالی‌شان نام مصدق را لکه‌دار کند، اما فرزندان برجای مانده آیت‌الله کاشانی هم در سیاست حضور داشته‌اند و هم به مجادلات سیاسی وارد شده‌اند. از جمله دکتر محمود کاشانی فرزند آیت‌الله کاشانی بارها در خصوص مواضع پدرش و کودتا علیه مصدق به اظهار نظر پرداخته است، به گونه‌ای که موضع او درباره 28 مرداد با مواضع سلطنت‌طلبان بسیار نزدیک است. او معتقد است که «در 28 مرداد کودتایی صورت نگرفت.»وی بارها درباره نقش مصدق و پدرش در روزهای پایانی مرداد 32 و برگرداندن محمدرضا، شاه فراری به سلطنت سخن گفته است و چندی پیش نیز که برخی اسناد از بایگانی وزارت خارجه آمریکا بیرون آمد و منتشر شد، بر این موضوع تاکید کرد. دکتر محمود مصدق نوه محمد مصدق یکی از نوادگان نخست‌وزیر ایران در دوره ملی شدن صنعت نفت است. او اگرچه به کار طبابت مشغول و ترجیح می‌دهد که درباره سیاست حرفی نزند، اما در گفت‌وگو با خبرآنلاین به موضع فرزند کاشانی درباره کودتا پاسخ می‌دهد. وی در این گفت‌وگو تاکید می‌کند دکتر محمود کاشانی فرزند آیت‌الله کاشانی را «اصلا» نمی‌شناسد. اما در پاسخ به مواضع وی که «کودتا برای روز 28مرداد یک دروغ تاریخی است و اصلا کودتایی در کار نبوده و هرچه بوده تبانی دکتر مصدق با انگلیس‌ بوده است.» می‌گوید:«تاریخ جواب ایشان را داده است. [با اشاره به اسناد منتشر شده اخیر وزارت خارجه آمریکا درباره کودتا] این اسناد نیز نشان می‎دهد که ماجرای آن روز چه بوده، این یک امر بدیهی است و جزئی از تاریخ شده است. شکی هم در آن نیست که کودتا از سوی MI6 انگلیس آغاز و با دخالت CIA آمریکا پایان یافت. «استیون کینزر» هم در کتاب همه مردان شاه، به نقل از «فرانکلین روزولت» این را نوشته است. خیلی کنجکاوم که فرصت کنم و نقش آیت‌الله کاشانی در اتفاقات آن روز را در این اسناد بخوانم.» گزیده‌ای از این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:
بعد از کودتا از صفر شروع کردیم
از پدرم شنیدم که قصد خرید باغ یا زمینی در شمیران را داشته و برای همین پس‌اندازش را از بانک به خانه آورده بوده، اما در ماجرای تاراج خانه دکتر مصدق پس از کودتا، همان را هم بردند! فردای آن روز که دیگر خانه‌ای در کار نبود، پدرم مانده بود با یک دست لباس تنش و یک اتومبیل! او که هم شغل من بود، دوباره از صفر شروع کرد. مردم به مطبش می‎آمدند و با گریه روی میزش ویزیت می‎گذاشتند. او با کار در مطب و بیمارستان نجمیه دوباره توانست زندگی‌اش را بسازد و در پایان عمرش در رفاه باشد.
برگزاری مراسم‎ سالانه در احمدآباد


تا دولت دوم آقای احمدی‌نژاد هر سال در روز تولد و رحلت پدربزرگم در آنجا مراسم می‎گرفتیم و سخنرانی داشتیم. البته با نظارت مقامات مربوطه! اما از آن زمان تا امروز، برگزاری هر مراسمی در آنجا ممنوع شده است... چندباری خطاب به خود آقای روحانی نامه نوشتم، اما جوابی داده نشد... البته خوشبختانه سازمان میراث فرهنگی، عمارت احمدآباد را به عنوان یکی از عمارت‎های تاریخی به ثبت ملی رساند.
کاشانی از مصدق پول می‌خواست
پدربزرگم در دوران نخست‌وزیری‎اش معمولا پدرم را برای برخی امور اجرایی خود، مامور می‎کرد. زمانی که آیت‎الله کاشانی در بیمارستان طرفه بستری بودند، پدرم به درخواست پدربزرگم به عیادت ایشان می‎رود. آقای کاشانی در این دیدار از پدربزرگم طلب پول می‎کند. پدرم موضوع را به دکتر مصدق منتقل می‌کند و ایشان چکی را به نام آیت‎الله کاشانی می‎فرستند. این عیادت یک بار دیگر هم تکرار می‌شود و درخواست مذکور هم بار دیگر از سوی ایشان مطرح می‌شود. پدرم نیز همچون گذشته موضوع را به اطلاع پدرشان می‎‎رساند. این بار پاسخ فرق می‎کند. مرحوم مصدق به پسرش غلامحسین می‎گوید برو به آقای کاشانی بگو همان چک قبلی را هم از حساب شخصی‎ام برایتان فرستادم و برداشتی از صندوق دولت نداشتم. الان هم دیگر پول ندارم!
مصدق به صورت افراطی درست‌کار بود
خیلی چیزها مرا آزار داده است. در تاریخ ۲۸مرداد هر سال مطالبی منتشر می‌شود که خیلی از آن‌ها صحیح و قرین به واقعیت نیست. من شناخت دقیقی از شخصیت پدربزرگم دارم. در تبعید اول ایشان به احمدآباد، ۵ ساله بودم و ایام زیادی را با پدربزرگم گذراندم. او علاقه زیادی به من داشت و به قول معروف نوه سوگلی‎اش بودم. خیلی اصرار داشت که من طبیب شوم و اداره بیمارستان نجمیه را در دست بگیرم. بر اساس شناختی که از پدربزرگم دارم، می‌دانم که خیلی نسبت‌های ناروا، در این سال‌ها به او داده شده است. دکتر مصدق انسانی واقعی و بسیار درست‌کار بود. در حد افراطی درست‌کار بود. هنوز چند نفر قدیمی از اهالی احمد‌آباد مقیم آنجا هستند و داستان‌های زیادی از درست‌کاری پدربزرگم
دارند.
نمونه‌ای از درستکاری مصدق
پدربزرگم در احمدآباد زراعت می‌کرد، چغندر می‎کاشت، حتی یک بار جایزه چغندرکار نمونه را برده بود. یادم هست که چغندرها را با کامیون به کارخانه قندی در کرج می‌بردند. گه‌گاه این کامیون نیاز به تعمیر داشت و آن را به تعمیرگاهی در دروازه قزوین حوالی میدان دخانیات می‌بردند. یک‌بار آقای تک روستا که این روزها متولی اداره عمارت احمدآباد است، این کامیون را برای تعمیر به دروازه قزوین می‌آورد. او شاگرد شوفر بوده و شب هنگام به تهران می‎رسند که تعمیرگاه بسته بوده. برای همین کامیون را کنار خیابان پارک می‎کنند. صبح که بازمی‎گردند، پلیس ۱۰تومان ماشین را جریمه کرده بود. با یک حساب سرانگشتی به پلیس حق حسابی می‎دهند تا برگ جریمه را پاره کند. او این ماجرا را برای پدربزرگم تعریف می‌کند و مرحوم مصدق با عصا به صورتش می‌زند و می‌گوید«تو با این کارت مامور دولت را فاسد کردی، برو او را پیدا کن و قبض جریمه را بگیر و پرداخت کن». آقای تک‎روستا به تهران برمی‌گردد، دو سه روزی طول می‎کشد تا پلیس را پیدا کند و دستور دکتر مصدق را اجرا کند. وقتی نزد پدربزرگم بر می‌گردد او می‌گوید که «تو را 10 تومان جریمه می‎کنم تا دیگر مامور دولت را به فساد تشویق نکنی!». آن زمان حقوق این آقا ماهی 30 تومان بود و جریمه پدربزرگم جریمه سنگینی به شمار می‏رفت. البته یکی دو ماه بعد این مبلغ را به او پرداخت کرد. پدربزرگم مرد خاصی بود. خیلی‌ها گشتند تا نقطه ضعفی از زندگی‌اش پیدا کنند، اما نتوانستند. مرد بزرگی بود.