شعرپاره!

محمد‌رضا ستوده
باز هم در دست ما افتاد مضمون پاره‌ای
تا که بنویسیم اشعار دگرگون پاره‌ای
از گذشته پاره و آینده پاره بگذریم


صحبت ما برسرحال است و اکنون پاره‌ای
تیغ تیزی گر بدستت داد چرخ روزگار
هم ز داخل پاره‌ای و هم ز بیرون پاره‌ای
باز صد رحمت به اهل جنگل و آیین‌شان
لااقل در بین خود دارند قانون پاره‌ای
زود از حمام خارج شو که وقت غسل نیست
تا نرفته پای تو بر روی صابون پاره‌ای
صحبت از نظم نظامی‌هاست، می‌بینی اگر
دست لیلی پاره‌ای در دست مجنون پاره‌ای
رشته‌ مطلق‌گرایی پاره شد عبرت بگیر
از همایونی چه مانده جز همایون پاره‌ای
ته نگیری اینقدر که حق ما را می‌خوری
غافل از زیر و بم این چرخ گردون پاره‌ای
استراحت می‌کنی در دستشویی با فکر باز
می‌کشد پایین تو را یک روز سیفون پاره‌ای
آی شاعر اینهمه روشنگری کردی، چه شد؟
نه تشکر پاره‌ای ماند و نه ممنون پاره‌ای
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
جز تو و شیطان و ما و فرد ملعون پاره‌ای