روزنامه آفتاب یزد
1396/12/26
کانکس داریم؛ زندگی نداریم
آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: حوالی ازگله لرزید، 120 روز قبل، 21 و 48 دقیقه شب، 7 و 3 دهم ریشتر قدرت داشت و در عمق 11کیلومتری زمین این حادثه رخ داد اما 12 شهر و نزدیک به 2000 روستا، همزمان با ازگله لرزیدند. در یک روستا فقط دیواری ترک برداشت و روستاهایی که 20 تا 100درصد تخریب شدند کم نبودند. جاهایی مثل کوئیک، سرپل ذهاب و چند جای دیگر آن قدر کشته و مجروح داد که میتوان گفت دیگر به این آسانیها نمیتوان خاطره آن شب تلخ را از اذهان مردمان آنجا زدود.یک ماه که از زلزله گذشت راهی کرمانشاه شدیم، شهر به شهر تا رسیدیم به ازگله، به کانون زلزله، به جایی که لرزش زمین از آنجا
آغاز شد. همه جا بحث کانکس بود و چادر، از روزهای سردی میگفتند که در راه است، از زمستانی که بیرحم است. گزارشهایمان را جوری تنظیم میکردیم که نیاز روز آنها یعنی کانکس و چادر در اولویت باشد. سراغ مادر امیرحسین هم رفتیم، همان زنی که شد نماد زلزله کرمانشاه. حال و روزش بد بود! اصلا شناساییاش آسان نبود. به محله ترابی و فولادی سرپل ذهاب هم سرزدیم. از ثلاث و تازه آباد هم دیدن کردیم. با خیلیها حرف زدیم. 90 روز قبل و 30 روز پس از زلزله، همه از کانکس میگفتند و چادر و دیگر مایحتاج. آن روزها آذرماه بود. هوا سرد بود اما غیر قابل تحمل نبود.
زمستان از راه رسید. یک روز برف، یک روز باران و تگرگ، یک روز باد و بوران. بازهم از کانکس نوشتیم، از چادرهایی که طاقت ندارند، از آبگرفتگی، از کودکی که در سرما جان داد و...
زمستان تمام شد. سردی آن بر جان و تن مردم مناطق زلزلهزده ماند اما تمام شد. حالا اسفند است. 120 روز از آن شب تلخ گذشته، کمکم بوی عید میآید. بار سفر میبندیم و بازهم راهی کرمانشاه میشویم. این بار مقصد ما روستاهای زلزلهزده است، مقصد کوئیک است، سرخک است، عاشقان موسیبیگ است و خیلی جاهای دیگر اما حواسمان هست سری هم بزنیم به
سرپل ذهاب، به ساختمانهای مسکن مهر، بهمحل ترابی و فولادی، اصلا حواسمان بود سری هم به مادر امیرحسین بزنیم. زدیم. حالش بهتر بود، غم روی چهرهاش سنگینی میکرد اما امیدوارانهتر به زندگی مینگریست.
«خیام» ما را با واقعیتی عجیب رو در رو کرد!
اسمش خیام بود. پدرش گفت اسم من خلیل است برای همین اسم پسرم را گذاشتم خیام. این را وقتی گفت که از او خواستیم یک رباعی از خیام بلندآوازه برایمان بخواند. کیسهای قرص دستش بود و گواهی پزشکی که نوشته بود او افسردگی دارد و باید استراحت کند. خلیل سهفرزند دارد. بیکار است اما ما را دعوت میکند به صرف ناهار:«گوجه و سیب زمینی هست کنار هم سر میکنیم!» سیبزمینی این روزها سر سفره
خیلی از زلزلهزدهها دیده میشود. خیام قیافه دوستداشتنی و بهیادماندنی دارد. امیدش به آینده است اما برای پدرش و برادر شیرخوارهاش که ناراحتی قلبی و داخلی دارد ناراحت است.
کمی آن طرفتر زنی را میبینیم که در حال شستن یک لیوان در محوطه باز است. محوطهای که بیشباهت به اردوگاههای زمان جنگ نیست! از او میپرسیم:«اوضاع خوب است؟» میگوید:«بیا و خودت از نزدیک ببین!» ما را به داخل کانکس دعوت میکند. پسر خردسالش در حال خوردن سیبزمینی سرخ کرده است و ما بازهم با یک سفرهای رو در رو میشویم که با سیبزمینی آذین شده است.
گرما کلافهمان میکند. اصلا انگار داریم از داخل یک تنور روشن دیدار میکنیم. هنوز نیمه دوم اسفند است. زن میگوید:«تابستان از گرما هلاک میشویم.»
کانکس داریم؛ زندگی نداریم!
کمی آن طرفتر، حوالی مسکن مهر نزدیک محله فولادی، همان جایی که کشتههای زیادی داشت، همان جایی که فقط از یک خانه 17 جنازه بیرون آوردند، زنها دارند آب برمیدارند. ظرف میشویند و بلند بلند حرف میزنند.
می پرسیم:«کانکس به اندازه کافی در اختیار دارید؟» میگویند:«کانکس؟ ما زندگی نداریم آنوقت از کانکس میپرسید؟»
سرمان سوت میکشد! همین چند هفته قبل بود که داد بیکانکس بودن اهالی زلزلهزده کرمانشاه را زده بودیم و حالا میگویند کانکس داریم اما زندگی نداریم.
کنجکاو میشویم ببینیم داستان چیست؟ محوطهای بزرگ چند ردیف
کانکس گذاشتهاند؛ برخی با سایبان و برخی بدون سایبان! بچهها هم در حال بازی کردن هستند. زنی از میان جمع، ما را راهنمایی میکند به طرف حمام و دستشوییها. وضعیت اسفناک است!
برای این همه آدم فقط سهدوش، آن هم خراب و سرد! چند دستشویی که چندان وضعیت جالبی ندارد و متاسفانه فاضلابی که راهی نهر یا کانالی میشود که همان نزدیکی است و این یعنی با گرمتر شدن هوا عملا زندگی در آن حوالی غیرممکن است.
زن میگوید: «زندگی که نباشد بودن یا نبودن کانکس هم بیفایده است.» از دور آپارتمانهای مسکن مهر دیده میشود. بدون دیوار! ستونها اما پا برجا؛ زیر لب میگوییم:«مسکن مهر آن قدرها هم که هیاهو کردند بد نبود!»
زن راست میگفت. چقدر کانکس؟ تا کی کانکس؟ تا کجا کانکس و یاد بم میافتیم، بعد 14 سال بودند خانوادههایی که همچنان در کانکس زندگی میکردند.
مسکن مهر رها و بلاتکلیف!
این را هم از بنیاد مسکنیها پرسیدیم، هم از استاندار و دیگر مسئولان و هم از مردم و ساکنان قبلی. هیچ کس نمیدانست داستان این بلاتکلیفی چیست اما معلوم بود بوی عمدی بودن این بیتوجهی به مشام میرسد. استاندار هم گفت گلایهمند است! حتی گفت به معاونتهای وزارت راه و شهرسازی هم این گلایهمندی را منتقل کرده و در پی رسیدن به علت واقعی این بلاتکلیف نگاه داشتن است.
شش بلوک، پیها سالم اما بعدتر گفتند با بررسیهای به عمل آمده دو بلوک تخریبی است. کنار این مسکن مهر اما تصاویر عجیب و تاملبرانگیز است. ساختمانهای شخصی که در هم فروخفته، نه شش طبقه که تنها سه طبقه، اما ویرانهای است!
به نظر میرسد به مسکن مهر بیانصافی شد. این را با توجه به آن چیزهایی که دیدهایم میگوییم. و اما سوال اساسی دلیل چرایی این بیتوجهی نیست سوال این است که چرا هیچ کاری نمیکنند. سر و سامان دادن به این شش بلوک چندان هم سخت نیست! همه میدانند قشر ضعیف ساکن مسکن مهر بوده اند.
زندگی به شهر باز میگردد؟
همچنان حرف آن زن روی شانههایمان سنگینی میکند؛ کانکس داریم، زندگی نداریم و ما به دنبال مصادیق این ادعای بزرگ راهی میشویم. بهداشت، امنیت، امید به آینده، کار، اسباب معیشت، تمیزی و شادی، کودکان و... اینها در خطر است و چون اینها در خطر است پس او درست گفت که ما زندگی نداریم آن وقت تو از کانکس میپرسی!
نکته عجیبی نیست، سرپل ذهاب و روستاهای اطرافش یک بار پس از پایان جنگ تحمیلی طعم ویرانی و بیتوجهیهای دور و دراز را چشیدهاند؛
به اصطلاح چشــمشان ترسیـــده، میترسند باز وعدههای یک ماه دیگر،
شش ماه دیگر و سال آینده آنها را کلافه
کند.
کانکس خیلی زود خود به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد آن هم در جاهایی
از کرمانشاه که میگویند گرمای 50 تا 55 درجه را تجربه خواهد کرد.
کانکس حالا دیگر دردی را از این مردم دوا نمیکند، اصلا اگر قرار باشد
به زندگی کانکسی عادت کنند دیگر صاحبخانه و کاشانه نخواهند شد. کمی بعد همین کانکسها میشود محلی برای اسکان حاشیهنشین ها، میشود باری بر دوش شهر و خاری در چشم نما و منظر شهری سرپل و دیگر جاها. اصلا همین کانکس میشود دردسری که سالها نتوان حل کرد. برای همین است که
خیلیها میگویند:«ایکاش کانکس نگرفته بودیم!»
این«ایکاش کانکس نگرفته بودیم!»
گفتنها همراه میشود با آه و افسوس. البته خیلیها هم کانکس گرفتند هم پول، خیلیها فقط پول گرفتند و اما کم نیستند کسانی که به کانکس گرفتن متقاعد شدند و اما امروز همه آنها پشیمان
هستند. کانکسها خیلی زود باید از سطح شهر جمع شود و این تازه اول مصیبتی است که به وقت آن دربارهاش خواهیم نوشت.
کانکسهایی که چند میلیون به پای زلزلهزدهها نوشته شده، اما چند صدهزار تومان هم قابل خرید و فروش نخواهد
بود.
حوالی غروب است. قصد داریم سری بزنیم به روستاها، به جایی که میگویند اوضاع بهتری نسبت به شهرها دارد. میگویند سر و سامان گرفتن روستاها خیلی زود انجام خواهد شد اما معضل شهرها، حالاحالاها باقی خواهد ماند. البته امیدواریم این گونه نشود!
سایر اخبار این روزنامه
کانکس داریم؛ زندگی نداریم
خدایار سعیدوزیری روزنامه نگار
پاسخ آشنا به کریمی قدوسی
همه پیک موتوری هستیم!
هنوز بلد نیستیم گفت و گو و تعامل کنیم
صدور حکم بازداشت دختر ملک سلمان
اگر داعش در سوریه و عراق شکسته شده باید قبر امام را ببوسیم
یک اتفاق عجیب و بیسابقه هنری
پیونگ یانگ در آرزوی برجام؟
اخراج اساتید، دانشگاه آزاد را با رکود روبهرو میکند
از مشکلات مردم مطلعیم اما هیچ مشکل حلنشدنی در کشور وجود ندارد
نجفی استعفای خود را پس نمیگیرد
۱۰کاندیدای جایگزینی شهردار تهران
سکوت کیهان و دوستان در قبال قرارداد تهران- مسکو