روزنامه جهان صنعت
1397/05/08
به مناسبت تولد77 سالگی خالق قیصر
رفاقت، خون، غیرت. سه واژهای که سینمای کیمیایی را میسازد و سالهاست طرفدارانش را اسیر کرده است. خالق قیصر از همان سنین جوانی صف خودش را از فیلمسازان قبل از انقلاب جدا کرد و شوری انداخت در سر جوانان هم سن و سالش.او کودکیاش را اینطور تصویر کرده است:«من در جایی زندگی کردهام که بوی مقابله در آن به مشام میرسید. مقابله هم بوی باروت میداد. بوی جنگ. خیاط محل در مغازهاش را باز میگذاشت. صدای رادیوی بزرگ لامپیاش را بلند میکرد. تا همه محل بشنوند. مردم جلوی خیاطی جمع میشدند تا اخبار بشنوند. یا نطق نمایندگان مجلس. دو روحانی جوان از آن سر خیابان رد میشوند که یکی از آنها شال سبزی به گردن دارد. هر دو اسلحه به دست دارند میشوند سهنفر، میشوند پنجنفر. یکی از آنها دیواربهدیوار خانه ماست. همسایه است. - «خلیل طهماسبی» - آنسوتر گروهی در حال ظهورند؛ که میگویند خدا را قبول ندارند- اینها کمونیستها هستند.- من 10سالهام و همه این وقایع دارد پیرامون من رخ میدهد. همه این صداها را میشنوم و همه این تصاویر را میبینم. در همان سالهاست که صدای گلوله در شهر میپیچد. میگویند سیامتیر است. دارد اتفاقی در شهر میافتد. به یکباره کرکره مغازهها پایین میآید. گروهی از اینسو و گروهی از آنسو به خیابان میآیند تا با دشنام و چماق به جان هم بیفتند. خونها که ریخته میشود، غایله هم ختم میشود. کرکره مغازهها بالا میرود. در میانه این هیاهو، مراقبی نانی که در بغل گرفتهای، آسیب نبیند. سالم به خانه برسد. از سینهکش دیوار که میگذری همهچیز را میبینی.»
قیصر ساخته شد
سینمای کیمیایی با قیصر شناخته میشود. سینمایی که هنوز هم همان رنگ و بو را دارد. عدهای معتقدند سینماگر قدیمی ما دیگر نباید فیلم بسازد و خاطرات ماندگارش برای طرفداران سینما بس است. اما کیمیایی هنوز بیوقفه میسازد و مینویسد. او ساخته شدن قیصر را اینطور روایت میکند:
«من «بیگانه بیا» را ساخته بودم. بدون آقای بهروز وثوقی در ساخت آن. من در «خداحافظ تهران» دستیار «ساموئل خاچیکیان» بودم. آقای «وثوقی» در آن بازی میکرد. ابتدا آقای وثوقی با دیدن من تصور کرد که برای بازی در فیلم آمدهام. به من نزدیک نمیشد. بعد که فهمید من دستیارم، رفاقت کرد. آنجا به بهروز گفتم. تو بازیگر خوبی هستی اما بازیگر این سینما نیستی. با تو میشود یک کار دیگری کرد. یک کار اساسی. به او گفتم یک سناریو دارم. اینطوری و اینطوری است. بعد او را بردم نزد برادران«اخوان» که پیشتر سر صحنه «خداحافظ تهران» از من برای ساخت فیلم دعوت کرده بودند. موقعی نزد آنها رفتیم که استودیوی فیلمسازیشان تعطیل شده بود. استودیویی هم بود به نام «آریانا فیلم» که به شکل تعاونی اداره میشد. جلال مقدم و چند فیلمساز دیگر در آن سهم داشتند. بهروز هم آنجا رفتوآمد میکرد. از دوستان «عباس شباویز» بود. من را با شباویز آشنا کرد. من سناریوی «قیصر» را برای او تعریف کردم. عباس شباویز خودش در مصاحبههایش ماجرا را شرح داده است. او که تهیهکننده بود هیچ دخالتی در فیلم نکرد و این فیلم ساخته شد. روز نخست اکران «قیصر» همه در «آریانافیلم» بودیم. آقای «بهروز وثوقی» هم آنجا بود. تا ساعت سهبعدازظهر خلوت بود. از ساعت چهار، «عباس شباویز» که گوشی را گذاشت، گفت: «یک چیزی اتفاق افتاده. میگویند همه از سینما که میآیند بیرون دوباره میروند توی صف!» آقای شباویز همه اینها را در مصاحبههایش گفته که با بهروز و دیگران ذوق کردیم و توی سروکول هم زدیم. از فردای آنروز فروش فیلم رفت بالا. آن زمان اگر فیلمی فروشش از یک میلیون و200 هزار تومان بالاتر میرفت، میگفتند فروش بسیار بالایی داشته است. فروش «قیصر» بالای آن بود.»
مسعود کیمیایی از برکهای که از لجن داشت پر میشد بیرون آمد
ابراهیم گلستان نقش تاثیرگذاری در سینما و ادبیات معاصر متا دارد. با اینکه سالهاست در انگلستان است و فیلمی نساخته یا تک و توک کتابی از او منتشر شده اما همیشه نامش وزنه سنگینیدار هنر ایران است. همه او را با لحن آتشین و موضعگیریهای جنجالیاش میشناسند. او به مناسبت تولد مسعود کیمیایی متنی منتشر کرده و فعالیت او را ستوده است.
«میگویند این جلسهای است در بزرگداشت مسعود کیمیایی.
بزرگی حاصل سلیقه و انتخاب و طرفداری دیگران نیست. از کار آدم است که میآید. من بار اول کار مسعود را دیدم. کسی مرا به دیدن آن کار کشانده بود که آرزوی کارهای شدن خودش را داشتم. وقتی که کار مسعود را دیدم که فیلم «قیصر» بود، او را در مایه بزرگی، در راه بزرگتر شدن دیدم و این را همان پنجاه سال پیش گفتم و نوشتم. خط تاکید کشیدن در این گفته و مایه گفتن آن، باید با توجه به دو نکته باشد. الفبای بیان چیزی که میخواهی بگویی بستگی پیدا میکند به رواج رسمی که دارد، که در وقت گفتن آن برای تو رایج شده بوده است و تو در قالب آن رسم و رفتار رایج است که رانده میشوی به گفتن. اما این همه قضیه نیست. در آن الفبا و در آن رسم، تو چیست که میخواهی بگویی؟ تو چه داری که بگویی؟ چیزی که مسعود در فیلم «قیصر» گفته بود مرا متوجه نوع دریافت و فکر او کرد، که تفاوت داشت با «ننه من غریبم» بازیهای قصههایی در تیرهروزی دخترهای رعیت یا تیرهکاریهای پسرهای ارباب و قسعلیذالکهایی که از اول سالهای ۱۳۰۰ راه افتاده بود و در برداشتهای عمومی بود که به همین برداشتهای عمومی هم حال و هیکل داده بود و از فکرهای محدود شاید متناسب با فکرهای محدود عمومی شده بود یک نوحهسرایی جاری و درازمدت.
«قیصر» کیمیایی به چشم من نقطه نشاندهنده زاویهای تازه بود در دیدن و گفتن وضع رایج.
«قیصر» تحسین و بزرگداشت «لومپنی» نبود آن جور که میخواهند بگویند. بیدار شدن حس واکنش پیش اجحاف و ظلم و «کجرویهای رسمی شده» بود که زیر زور رسمی بودنشان «قبولانده شده» و «رواج یافته شده» بودند. این که «قانون به کار روندهای» نمانده است که توقع به کار رفتن آن را داشته باشی به صورتی رسمی و اداری و اجتماعی. چه جور میتوان در برابر چنین وضعی واکنش نشان داد؟ این نشاندهنده توانایی و امکان قضاوت و انتخاب تو خواهد بود------- که این خود مطلب و موضوع و مایه انتخاب دیگری است.
این در دنیای واقعیتها، در رخت و پوششهای جور واجور ظاهر میشود که خود نشان میدهد که قوه فکر حاضر و قادر به سنجیدن حاضر دارد، نه به دنبال رسمهایی رفتن که ریشهشان در وضعهای دیگر است یا جزییات مشخصکننده دیگر، ناموجود هرچند شبیه اما نه لازم یا آماده به تطبیق گرفتن با اوضاع و احوالی که از آن پیش بودهاند و امروز دیگر نیستند و آنها که امروز رفتار و گفتاری مناسب دارند با دیروزی که دیگر نیست اما در مخیله آنها پنداشته میشود که هست، مشخص و معلوم است که نباید و نمیتوانند هرچه هم که بخواهند با طمطراق بگویند و بکوبند.
با توپ فوتبالی که بادش در رفته نمیشود دریبل کرد یا جوری به آن لگد کوبید که در هوا قوس بردارد و به گوشهای از دروازه حریف برسد و از آن بگذرد که دروازهبان نتواند جلویش را بگیرد. نه. نمیشود. امتحان کن اما حاضر هم باش که تماشاگران هُو ات کنند و سوت و دشنام برایت ول دهند که گندش را درآوردی.
مساله این است.
در لحظههای بحرانی همیشه مساله این است. باید از پیش دید. باید از پیش ببینی. این را همیشه باید درست ببینی. همیشه باید برای درست دیدن کوشش داشت و کوشش کرد. برای درست دیدن همیشه باید کوشید و صبر و تحمل به خرج داد. باید دیدن سخت است و لازم است در محیطی که پر از لجن باشد. لجن در آب پاک هم لجن میسازد. نباید گذاشت.
مسعود کیمیایی از برکهای که از لجن داشت پر میشد بیرون آمد و خود را از یادبودهای همان لجنها پاک میکرد که «قیصر» را ساخت. تا میشد خود را از آن سترد، پاک میکرد. اگرچه لجن چسبندگی دارد اما انسان آمادگی بیشتری دارد در برخورد به میل پاک شدن یا آلوده ماندن. گذر زمان به پاک کردن کمک میکند. باید بدان کمک کنی. حتما. به هر صورت.
به هر حال کیمیایی خود را کشانده بود بیرون. خود را درآورده بود و «قیصر» را درآورد از شر آن لحظه و عواقب آن لحظه آن برکه. بعضیها چنین نکردند، هرچند برای شناختن آن برکه کافی است نگاهی به نشریههای آن روزگار افکندن و گریز به شاخه ادامهدهنده امروزشان.
برای هرکس که در آن برکه بوده است یا همچنان ندانسته هنوز هم هست... آرزوی صلاح و فلاح. همیشه.
ابراهیم گلستان.
سایر اخبار این روزنامه
شناسایی ۶۰۵ تراکنش سنگین بانکی
به مناسبت تولد77 سالگی خالق قیصر
اردوغان آمریکا را تهدید کرد
اختلافنظر رییس سازمان امور مالیاتی و وزیر راهوشهرسازی؛
مرثیهای برای تخریب قریبالوقوع خانه پدری فروغ فرخزاد؛
لیست خریداران بورسی منتشر شود
آذریجهرمی در سمینار نقش فناوری اطلاعات در توانمندسازی زنان اظهار کرد؛
قانون بازنشستگی جدید گریبان 13 رییس فدراسیون را میگیرد
انتخابات زودهنگام پیلیز!
پرواز بی بازگشت
انتقاد کارشناسان از سهلانگاری دولت در اجرای «اصل 44»
رییس اتاق بازرگانی ایران با توجه به مشکلات اقتصادی کشور پیشنهاد داد
حکمی بدون ضمانت اجرایی
ادامه بررسی جزییات قانون حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان
ابهامات سیاستی در بازار ارز
مسوولیتگریزی مسوولان کشور
شیکاگو تریبیون نوشت
تمرین موقعیت جنگی