در این روزهای گرم تابستان پای درددل های چند پیک موتوری نشستیم

 «چرا این‎قدر غذا رو دیر آوردی؟ سرد شده برگردونش»، «کو نوشابه؟ من نوشابه مشکی سفارش دادم. برگرد نوشابه بیار»، «این‌همه پول غذا و پیک دادم، انعام هم می‎خوای؟». کسی هست تا حالا دربرخورد با پیک موتوری رستوران‎ها، از این جمله‎ها به زبان نیاورده‎باشد؟ از آن‎جایی که ما با غذا شوخی نداریم و بیشترِ پیک‎ها مسئول رساندن غذا هستند، پس با پیک‎ هم شوخی نداریم. برای همین، پیکی که غذا را با تأخیر یا سرد یا اشتباهی به دستمان برساند، از نظر ما مستحق بداخلاقی است. بعضی‎ها با داد و فریاد و بی‎احترامی، حق پیک‎های خاطی را کف دستشان می‎گذارند؛ بعضی‎های دیگر هم- باملاحظه‎ترها- توی دلشان غر می‎زنند و از هرچی پیک و موتور کینه به دل می‎گیرند. من هم همیشه، این‎طرفِ ماجرا یعنی روبه‎رویِ پیک‎موتوری‎ها بوده‎ام؛ اما برای این پرونده، رفتم توی زمین بازی آن‎ها تا ببینم آن‎جا چه خبر است؛ پیک موتوری، چه‎جور شغلی است؟ چرا پیک‎ها همیشه دیر می‎رسند؟ چرا باید بهشان انعام داد؟ حجت و محمد و حسین، به این سوال‎ها جواب می‎دهند.
 
چانه بر سر 500 تومان در بالاشهر
حجت 27ساله است؛ تا دیپلم درس خوانده و شش، ‌هفت سالی می‎شود که زندگی‎اش پشت موتور می‎گذرد؛ از 8 صبح تا 12 شب. حجت، در یکی از رستوران‎های معروف شهر کار می‎کند و اگر همه‎چیز خوب پیش برود، ماهی یک میلیون ‎و 200 هزار تومان از این شغل سخت درآمد دارد.
«قبلا گارسون یک فست‎فود بودم، به مشکل خوردیم، آمدم بیرون. حالا روی موتور کار می‎کنم؛ از 8 صبح تا 12، بار جابه‎جا می‎کنم. 12تا 4 بعدازظهر پیک رستورانم، تا سرشب دوباره آزاد کار می‎کنم و 8تا 12شب برمی‎گردم رستوران. توی رستوران به ازای هر پیکی که می‎روم، 700تومان می‎گیرم و برای هریک ساعت حضور، چهارهزارتومان. این‎که در طول روز چندتا پیک بروی، به زبروزرنگی خودت بستگی دارد؛ من روزی 20تا سرویس می‎روم که تقریبا می‎شود 30-25هزار تومان. دست بالا حساب کنی، ماهیانه 900تومان دستم را می‎گیرد که به‌علاوه کارهای آزادم می‎شود ماهی یک‎و دویست-سیصد. سختی‎های کار ما کم نیست اما سخت‎ترینش چک‎وچانه‎زدن‎های مشتری است؛ مشتری باربری، چانه می‎زند که از فلان‎جا تا مقصد، کرایه فلان‎قدر است اما وزن بارش را حساب نمی‎کند. حالا که پیک‎های اینترنتی زیاد شده‎اند، درگیری ما هم بیشتر شده؛ این پیک‌ها با مبلغی کمتر از حد معقول کار می‎کنند و مردم این را می‎گذارند به‎پای گران‎فروشی ما. مشتری رستوران هم فکر می‎کند مبلغی را که روی فیش اش به‎عنوان هزینه ارسال نوشته، توی جیب منِ پیک می‎رود درحالی‎که دستمزد من همان سرویس‎هایی است که می‎روم. محدوده کار من بالاشهر است، خب کسی آن‎جا نیازمند نیست اما سر چیزهایی چانه چانه می‎زنند که بیاوببین. مثلا طرف حسابش می‎شود 15 ‎هزارو 300، تا 200تومانش را نگیرد بی‎خیال نمی‎شود. دویست‎تومانی کجا پیدا می‎شود دیگر؟ من باید آن سیصدتومان را ببخشم. خیلی‎ها هم توقع دارند غذا را ببریم بالا، دمِ در خانه‎شان. وظیفه‎مان که نیست اما برای راضی کردن مشتری، مجبوریم. بعضی‎وقت‎ها البته به‎نفعمان است برویم بالا، چون طرف 20دقیقه طول می‎کشد تا بیاید دم در و اگر درِ هر خانه‎ای چنددقیقه معطل شویم، کلی سرویس از دست می‎دهیم. حالا این‎وسط بعضی‎ها بامرام‎ترند و انعام می‎دهند، یکی هم پیدا می‎شود که 299 هزارتومان غذا سفارش می‎شود و از خیر هزارتومانش هم نمی‎گذرد. نه که توقعی داشته‎باشیم ولی وقتی کلی پله بالا می‌رویم و مشتری با مبلغ کمی ازمان تشکر می‎کند، خب خوش‎حال می‎شویم. خود من چون می‎دانم پیک‎ها چه کار و زندگی سختی دارند، انعام می‎دهم بهشان؛ مثلا وقتی سه تا فلافل سفارش می‎دهم و هشت هزارتومان می‎شود، یکی دو تومان بقیه پول را نمی‎گیرم. این فقط بخشی از سختی کار ماست، خطراتش را هم بنویس. راننده‎های ماشین خیلی بی‎توجه‎اند؛ دایم سرشان توی موبایل است و اصلا ما را نمی‎بینند. خدا نگه‎مان داشته وگرنه یک موتور است و دوتا چرخ که خیلی راحت تعادلش به‎هم می‎خورد. گرما و سرما و برف و باران هم که به‎جای خود. ببین وقتی جایی چمن آب می‎دهند، اگر موتوری از نزدیکش رد شود حتما زمین می‎خورد. دیگر خودت حساب کن توی آب‎وهوای بد، چه خبر است. موتوربگیری و تصادف که فراوان است، بیمه هم نیستیم. من خداراشکر تا حالا تصادف سخت نداشتم ولی برای دوستانم زیاد پیش آمده؛ دست و پایشان می‎شکند، یک ماه خانه‎نشین می‎شوند و وقتی برمی‎گردند، می‎بینند یکی را جایگزینشان کرده‎ و کارشان را هم از دست داده‌اند. رئیس آدم که نمی‎گوید تو به‎خاطر کار من این بلا سرت آمده. تنها خوبی پیک برای من، ساعت کاری آزادش است که می‎توانم به مادر مریضم برسم و ببرمش دکتر. هیچ خوبی دیگری ندارد ولی بالاخره باید زندگی را بچرخانم، سکه‎های مهریه همسرم هم هست. برای پیک‎ موتوری‎ها که کاری نمی‎کنند کاش لااقل کسی به فکر جوان‎های بی‎گناهی باشد که زندگی‎شان از هم پاشیده و تو این گرانی، یا باید سکه بدهند یا بیفتند گوشه زندان».
 


ذوب شدن زیرآفتاب
محمد، 19ساله است و دانشجوی مهندسی مکانیک. محمد، برای کمک‎خرجی خانواده و تأمین هزینه‎های دانشگاهش از دوسال پیش تا حالا پیک موتوری کار می‎کند. محمد می‎گوید روی پیک، به‎عنوان یک شغل ثابت نمی‌شود حساب باز کرد و امیدوار است کار بهتری پیدا کند.
«اوضاع اقتصادی خوب نیست و من هم دلم نمی‎خواهد بار اضافه‎ای روی دوش خانواده‎ام باشم. دوسالی است که پیک کار می‎کنم چون ساعتش بهم اجازه می‎دهد به درس و دانشگاهم برسم. اولش، رشته برق صنعتی قبول شده‎بودم، توی یکی از بهترین دانشگاه‎های‎ غیرانتفاعی مشهد؛ یک ترم رفتم اما به دلیل شهریه زیادش مجبور شدم انصراف بدهم، حقوقم کفاف نمی‎داد. کلا درآمد پیک آن‎قدری نیست که بشود یک زندگی را تأمین کرد. پیک‎ها دو جور دستمزد می‎گیرند؛ یا براساس تعداد سرویس‎هایشان که 40درصد هزینه سرویس هرفیش است یا ساعتی. پیک‎ موتوری‎هایی که توی پیاده‎رو می‎بینید، همان‎هایی هستند که درآمدشان فیشی حساب می‌شود؛ نمی‎گویم کارشان درست است اما مجبورند سریع‎تر برسند تا بتوانند سرویس‎های بیشتری بگیرند. دستمزد من ساعتی است؛ هفت هزار تومان برای هرساعت که می‌شود ماهی 750تومان. قبلا که بیشتر کار می‎کردم تا روزی 50هزارتومان هم درآمد داشتم اما به هیچ کار دیگری نمی‎رسیدم؛ کلا توی روز 7-6 ساعت خانه بودم آن‎ هم برای خواب. حالا وقت دارم بروم باشگاه و آموزش رانندگی اما مشکل این‎جاست که وقت و پول را نمی‎شود با هم داشت؛ همین تازگی یک‎ماه حقوقم را دادم برای ثبت‎نام گواهینامه. تازه من مجردم، همکارهایی دارم که هم‎سن پدرم هستند و با کار پیک، خرج خانواده می‎دهند. بعضی‎ها فکر می‎کنند وضع ما خوب است چون رستوران‎ها برای هر سفارش مثلا دو سه هزار تومان هزینه ارسال می‎گیرند؛ اما این پول را که به ما نمی‎دهند. ما برای هرساعت و هرفیش، مبلغ مشخصی می‎گیریم حالا هرچقدر هم که راه دور باشد. بعضی‎ها اما بامعرفت‎اند و انعام می‎دهند؛ من که جوانم و مغرور و برایم مهم نیست انعام بگیرم یا نه اما برای خیلی‎ها همین پانصدتومان و هزارتومان‎های بی‎ارزش، کمک‎خرجی است که حداقل پول بنزینشان را تأمین می‎کند. اما کاش مشکل‎ فقط این بود که دخل‎وخرج با هم نمی‎خواند، ما توی این کار جانمان را می‎گیریم کف دستمان، تصادف کردن که اصلا جزئی از شغلمان است. هرکاری بعضی فصل‌ها سختی‎هایش بیشتر می‎شود، شغل ما هر روزش سخت است؛ ما گرمای تابستان و سرمای زمستان و باران بهار و گردوخاک پاییز را داریم. هیچ‎وقت سر ظهر، زیر آفتاب داغ کنار اتوبوس بودی؟ آدم حس می‎کند صورتش دارد ذوب می‎شود. حالا این‎ها را بگذار کنار بدرفتاری بعضی مشتری‎ها. یک‏بار، همکارم سفارش یکی را با تأخیر تحویل داد، مشتری عصبانی شد و ظرف غذا را پرت کرد توی صورتش. برای خودم هم پیش آمده که مشتری سرم داد بکشد، توهین کند یا غذا را پس بدهد. مشتری همه‎چیز را از چشم ما می‎بیند؛ می‎گوید از رستوران شما تا خانه ما، 10 دقیقه بیشتر راه نیست، چرا این همه طول کشید تا برسی؟ حساب نمی‎کند که رستوران شلوغ است و آماده کردن غذا، زمان می‎برد. ما از لحظه‎ای که غذا را تحویل می‎گیریم، مستقیم می‎رویم سمت مشتری. توی راه جایی نمی‎ایستیم، چیزی نمی‎خوریم، کار شخصی انجام نمی‎دهیم. حالا مردم هیچی! کار ما را نمی‎شناسند؛ صاحب‎کار قبلی‎ام، هربار از سرویس برمی‎گشتم غر می‎زد که چرا دیر کردی؟ به خرجش نمی‎رفت که موتور، 4تا دنده بیشتر ندارد و نمی‎توانم برای ساعتی 5هزارتومانی که می‎دهد خودم را بکشم. قانونی هم هست توی رستوران‎ها که اگر غذا از توی ظرف بریزد، پیک را جریمه می‎کنند. یعنی هم باید استرس ترافیک و به‎موقع رسیدن و رضایت مشتری و به‎موقع برگشتن را داشته‎باشی، هم استرس سالم رسیدن غذا را، مخصوصا اگر گران باشد».
 
پرخطر، بدون بیمه
حسین (بنابه‎درخواست مصاحبه شونده، اسم مستعار برایش انتخاب شده) 31ساله است، فوق دیپلم رایانه دارد و چهار سالی است که از کار پیک موتوری خرج و مخارج خانه و دو فرزندنش را تأمین می‎کند. حسین، هیجان‎ موتورسواری را دوست دارد ولی می‎داند که در این شغل، از امنیت و بیمه و آینده تضمین‎شده خبری نیست.  
«کار اصلی من، کمک‎آشپزی است؛ چندساعت توی روز، کار پیک می‎کنم تا زندگی بچرخد که نمی‎چرخد. از پیک، روزی 30-20 هزارتومان دستم را می‎گیرد، با دستمزد آشپزی می‎شود ماهی یک‎میلیون و پانصد که با اجاره خانه و هزینه‎های موتور، شامل بیمه و تعمیر و بنزین، آخر ماه معمولا کم می‎آوریم. اگر دستمزد کم و خطراتش نبود، می‎شد با هیجان کار پیک کیف کرد اما نمی‎شود؛ هر روز و هرلحظه ممکن است سُر بخوریم یا تصادف کنیم. روزی را که پرت شدم وسط خیابان، هیچ‎وقت یادم نمی‎رود؛ باران می‎آمد، کلاه ایمنی دیدم را کم کرده و خیابان‎ها لیز بود. خودم و موتورم به‎شدت آسیب دیدیم، کسی هم که توی این کار، مسئول جان و سلامتی ما نیست. درعوض ما باید حسابی مسئولیت‎پذیر باشیم؛ غذا را از لحظه‏‎ای که تحویل می‎گیریم تا زمان رساندنش به دست مشتری، باید غذای خودمان بدانیم. اگر اتفاقی بیفتد، غذا چپه شود، مشتری پول ندهد یا هرچیز دیگری، پای خودمان است. دوستم، سرِ یکی از سرویس‎هایش به اندازه دستمزد دو روزش ضرر کرد. ماجرا این‎ بود که طرف بهش می‎گوید می‎روم بالا پول بیاورم، بعد از در پشتی ساختمان فرار می‎کند. دوست ما هم زنگ همسایه‎ها را می‎زند و می‎فهمد اصلا طرف آن‎جا زندگی نمی‎کرده، همسایه‎ها بهش می‎گویند یک‎عده کارشان همین است؛ برای آدرسی که مال خودشان نیست، غذا سفارش می‎دهند و بعد هم فرار! برای خودم پیش نیامده، کسی هم تا حالا با من برخورد بدی نداشته اما سخت‎گیری زیاد می‎کنند؛ مثلا یک‎بار کمی روغن خورشت ریخته‎بود توی پلاستیک، مشتری مجبورم کرد غذا را برگردانم. اصولا طرز برخورد مشتری و انعام، در منطقه‎های مختلف شهر خیلی متفاوت است. محل کار من، منطقه مرفهی است؛ میانگین روزی 5-4هزار تومان انعام می‎گیرم. یک‎بار مشتری، بیشتر از هزینه سفارشش بهم انعام داد؛ سفارشش شده‎بود 19هزارتومان و بقیه تراول پنجاه تومانی‎اش را پس نگرفت. آدم خسیس هم البته همه‎جا هست که سر پانصدتومان چانه بزند و آخرش مجبوری شوی از جیب خودت بزنی. در رستوران ما، منشی برای مشتری‎های خارج از محدوده یا کسانی که نشانی‎شان بدمسیر است، توضیح می‎دهد که مبلغی برای هزینه خدمات می‎گیرند تا مشتری با پیک چک‎وچانه نزند؛ از این‎نظر حداقل خیال ما راحت است. اما کلی سختی‎ دیگر داریم؛ بدترین شرایط کاری ما روزهای سرد بارانی است، موتور سواری در این روزها مثل این است که با لباس خیس جلوی کولر بایستی. جشن‎ها و مناسبت‎ها مثل همین جام‎جهانی که گذشت هم کار ما را مشکل می‎کند؛ شلوغی و راه‎بندان خیابان‎ها بدجوری باعث دردسرمان می‎شود. فکر نکنم کسی این‎طور مواقع به فکر پیک‎های موتوری باشد، اصولا کار ما از نظر مردم بی‎ارزش است. پیک موتوری حتی بین کسانی که به‎نوعی با ما همکار هستند هم وجهه و ارزشی ندارد؛ یکی از دوستانم چندوقت پیش تصادف کرد. صاحب‎کارش بهش زنگ زد و وقتی فهمید بیچاره افتاده گوشه خیابان، تنها چیزی که ازش پرسید این‎ بود: «غذاها سالمه؟». اصلا برایش اهمیتی نداشت چه بلایی سر کارمندش آمده. بعد هم یک پیک دیگر فرستاد که غذا را از او بگیرد و تحویل مشتری بدهد. راستش را بخواهی خیلی وقت‎ها از این کار ناامید می‎شوم؛ نه بیمه و تضمینی، نه آینده‎ای، بدتر از همه این‎‌که یک اتفاق کوچک می‎تواند برای همیشه خانه‎نشینت کند».