جایی برای زندگی!؟

محمد ماکویی‪-‬ لک لک‌ها مدام «خانه ما بو می‌دهد» گفته و از مادر خواستار تعویض لانه می‌شدند. چند باری لانه عوض کردن، افاقه نکرده و مادر را به نتیجه اینکه ایراد از خود جوجه لک لک‌هاست و تا خودشان را عوض نکنند، چیزی عوض نمی‌شود رسانید!» این روزها خیلی‌ها «تهران جای زندگی نیست» گفته و به طور جدی به فکر حیات در جایی غیر از تهران افتاده‌اند. آنها کاملا درست می‌گویند زیرا زمین پر از زباله و هوای مملو از ذرات معلق، نه به افراد اجازه می‌دهد که از خجالتی و سر به زیر بودن، نهایت لذت را ببرند و نه برای اشخاص سر بالا، جواز اینکه نگاهی به آسمان آبی انداخته و یک دل سیر نفس بکشند را صادر می‌سازد. درست است که پایتخت زیبایی‌های خاص خودش را هم دارد و شما می‌توانید با حضور در جاهایی مثل پل طبیعت به خودتان «دیدنی‌ها کم نیست» بگویید، اما اگر این مختصرها در کنار دیگر اتفاقات روزمره، که در عوض اینکه شما خودتان را به آنها برسانید، قدم رنجه کرده و هر جور شده در برابر دیدگانتان ظاهر می‌شوند، قرار گیرند به خوبی متوجه اینکه زیبایی‌ها و زشتی‌ها با هم یر به یر نشده و تهران دیگر «دیدنی» نیست، خواهید شد. همه شما به طور روزمره در هنگام گذر از کوچه‌ها و پیاده‌روها شاهد حضور افراد ژنده پوشی که با راحتی خیال هر چه تمامتر مخازن جمع‌آوری زباله را واژگون کرده و با شدت و حدت هر چه تمامتر در ازدیاد موش‌ها و سگ و گربه‌های ولگرد می‌کوشند، هستید! همه شما در هنگام حضور در مترو با دختران کوچک و کم سن و سالی که با بوسه زدن بر کفش‌های مسافرین، نهایت خفت و خواری خود را به نمایش گذشته و همانند آنهایی که از حد متعارف پولدارترند، برای کسب در آمد به هیچ کاری «نه» نمی‌گویند، روبرو شده‌اید( درست است که انگیزه‌ها، کلا فرق می‌کند، اما کار، خود کوچک کنی، همان کار است و هر دو گروه خود را برای آن‌هایی که می‌توانند خرجیشان را بدهند کوچک می‌سازند!) آدم‌های حاضر در تهران هم روز به روز عجیب‌تر می‌شوند، به گونه‌ای که بیشتر تهرانی‌ها ترجیح می‌دهند جهت ممانعت از اینکه کسی سرشان کلاه بگذارد یا کلاهشان را بردارد، با محافظت تمام و کمال از دوستی‌های سابق، دور پیدا کردن رفقای جدید را کلا قلم بگیرند. با همه اینها بهتر است دور مهاجرت از تهران را برای همیشه قلم بگیریم، زیرا با رفتن از پایتخت فقط به مدت چند سال اتفاقات خوبی را شاهد خواهیم بود! گیریم که از تهران به یک شهر خوش آب و هوا رفته و برای همیشه در آنجا ساکن شدیم. گمان می‌کنید آن شهر فرح بخش تا چند سال ظرفیت این را دارد که کوچه و خیابان‌هایش را مامن! زباله‌های جدیدالورودی که در عوض سطل و مخزن، از دل کوچه و خیابان‌هایش بیرون می‌زنند،
ببیند! (شک نکنید که با مهاجرت، زباله دزدهایی که خوب ما را می‌شناسند هم ما را به امان خدا رها نساخته و همراه ما از شهر بیرون خواهند زد) گیریم که این شهر مثل اهواز نباشد و مسئولین و اولیای امور برای دفع مناسب آب‌های ناشی از بارندگی، تمهیدات ویژه‌ای اندیشیده باشند. فکر می‌کنید کانال‌های آب باران تا چه اندازه می‌توانند در برابر زباله‌ها، که به برکت وجود زباله دزدهایی که همراه می‌بریم، حضور چشمگیر و دیدنی در شبکه‌های جمع‌آوری آب‌های سطحی پیدا می‌کنند، مقاومت کرده و سرریز نشوند. گمان می‌کنید که اماکن دفن زباله شهر که تنها برای زباله‌های به دردنخور طراحی شده‌اند تا کدامین حد می‌توانند در برابر عدم تفکیک زباله توسط ما پایداری کرده و بوی گند تولیدی خود را تا اقصی نقاط شهر پراکنده نسازند. عبور و مرور عادی تا چه میزان می‌تواند در برابر تک سرنشینی ما مقاومت کرده و مردم را به بیان «از وقتی آمده‌اند، شهر حسابی شلوغ شده است» نکشاند. قطعا، اگر فقرای تهرانی، مهاجرت را جدی بگیرند، موجبات گسترش طولی و عرضی شهر جدید را فراهم می‌کنند و اگر پولدارها سر از شهر جدید در بیاورند، آسمان خراش‌ها جایی ویژه در این شهر خواهند یافت. با وقوع اولی، زیر ساخت‌های شهر دارای مشکل و معضل اساسی شده و آسیب جدی خواهد دید و با پیشامد دومی، نفس‌های مردم به شماره خواهد افتاد. به این ترتیب بسیار بهتر است، با مد نظر قرار دادن عدل و انصاف، مشکلات خودمان را برای خودمان نگه داشته و از اشاعه آنها، تا جایی که ممکن است، خودداری ورزیم.