ای شب از رویای تو رنگین شده!

امید مافی ‪-‬ پنجاه و پنج سال پیش در مسیر دروس به قلهک جیپ لکنته‌ای واژگون شد تا عشق معنای مرگ پیدا کند و صاحب دیوار و عصیان و اسیر به دنبال آبی آسمان تا دب اکبر بال بگشاید و شعر فارسی را به ماتمی ابدی فرو برد.
فروغ زمان فرخزاد به وقت همنشینی با تابوت سیاه، تنها ۳۲ زمستان را پشت سر گذارده بود و هنوز زیر درخت آفتاب، پوست تنش گرم نشده بود که تمام کرد و به قافیه‌ای نجیب بدل شد. بانویی که معتقد بود در دلش هیچ چیز جز حسرت دیدار نیست، خیلی زود تقویم گناهان تازه را ورق زد و به آخر خط رسید تا ظهیرالدوله پذیرای زنی شود که به دنبال دریچه‌ای بود تا از فراسوی آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرد. رهرو نیما یوشیج بال‌های پرواز را گشود وقتی در زمهریر پایتخت باد در میعاد درختان شرکت کرد و زنی ماهرو غریبانه به خوشبختی خود نگریست و به نومیدی خود معتاد شد. چه کسی فکر می‌کرد نیم قرن پس از کوچ اشک آلود فروغ، شعر بهانه‌اش را بگیرد و واژه‌ها در تار و پود دفترهای گمشده به عشقش شیدا شوند.همو که همه هستی‌اش آیه تاریکی بود که او در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی می‌برد. حالا جهان پس از عمری بهانه بال‌های برفی زنی را می‌گیرد که نخواست زخمی بر صورت کودکان بیفتد و به همین دلیل ساده جیپ لکنته را به درخت کوبید تا فرشته‌ها برایش آفتابگردان بیاورند و در گذر سال‌های نمور هیچ چیز جز تیک تاک ساعت دیواری دوستش نداشته باشد. همسر پرویز شاپور حالا اگر زنده بود به اسطوره بی‌بدیل شعر و ادب فارسی بدل می‌شد و سیاه‌ترین خانه‌ها به یمن حضورش سپید می‌گشت. حیف و صد هزار حیف که به ظلمت شبان بی‌فروغ او خیال عشق خوشتر از خیال پروانه‌ها بود و اینچنین شد که آهسته و آرام عشق را هجی کرد و پشت پرچین‌ها به خواب رفت تا میخانه‌های بی‌خواب تا ابد سراغ فرشته‌ای را بگیرند که شبیه هیچ کس نبود و تنها مثل خودش بود. تحیت خانم فرخزاد. در عصر سرد و تاریک ظهیرالدوله وقتی زمین خیس می‌شود و قبر کهنه ات بوی شمعدانی می‌گیرد به این فکر کن که برای هجرت به اعماق تاریخ هیچ کم و کسری نداشتی. جهان بی‌تو جای خوبی نیست و به همین دلیل ساده شب بی‌روزن ما از رویایت رنگین شده و سینه از عطرت سنگین... پس‌ای به روی چشم خود گسترده خویش، شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش... آوازی به وقت عزلت و انزوا و تنهایی برایمان بخوان و به احترام پنجاه و پنج سال گریه نکردن کمی مویه کن. راستی
چه کسی بود که رو به بابونه‌ها می‌گفت:
کاش چون آینه روشن می‌شد


دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می‌لغزید
گرمی دست نوازنده تو...