برو به جهنم

یک درگیری ساده میان لژیونر ایرانی برایتون و سیم خاردار منچسترسیتی کافی بود تا سیزده هزار کاربر ایرانی در پلک بهم‌زدنی گلوله‌ها را از بیخ گوش کایل واکر عبور دهند و شمشیرها را برای توپچی بخت‌برگشته از رو ببندند. این البته اولین بار نیست که کامنت‌ها نقش تیرخلاص را ایفا می کنند و فضای مجازی رنگ وحشت به خود می گیرد. شبی که در فراسوی سیبری دیه گو کاستای اسپانیایی قفس توری یوزها را شعله‌ور کرد از شدت هجمه‌های کاربران خشمگین ایرانی گریه کرد و مجبور شد صفحه اینستاگرام خود را چند روزی
ببندد. کریس‌رونالدو نیز پیش از بازی پرتغالی ها با پسران کی‌روش چنان آب از سرش گذشت، که در امتداد شب فهمید کامنت‌ها بوی خون گرفته و بسیاری او را به جهنم حواله دادند. حالا داستان به گونه‌ای دیگر تکرار شده است. کایل واکر انگلیسی با تماشای هزاران کامنت
آغشته به ناسزا فهمیده که اینستاگرام می‌تواند تگزاس جدیدی باشد. فقط کافی است دوآتشه های عاصی و سرخورده ای که روی هولیگان های جزیره را سفید کرده‌اند به سیم آخر بزنند و سیاره آرامش را ترک کنند. آن وقت حتما در
طرفه‌العینی هفت تیر به دست می گیرند و در جلد کابویی یاغی فرو خواهند رفت. حیرت‌آور است. این میزان اعتراض و بد وبیراه آن هم به خاطر یک تکل یا یک دریبل التهاب را در چشم ها به رقص در می آورد و از غرق شدن واژه مظلوم اخلاق خبر می دهد. از قی کردن انسانیت در روز روشن. انگار گریز و گزیری نداریم جز آنکه برای این آدم های غوطه‌ور در تشویش که با تلنگری شهر را بهم می ریزند


و واژه های عَفن را به گلوله و تفنگ بدل می کنند خون بگرییم و برای قربانیان آرزوی صبرجمیل کنیم .شاید اتفاقاتی از این دست که روز به روز بر سرعت اپیدمی شدنش اضافه می گردد نیاز مبرم به پژوهشی جامعه‌شناختی داشته باشد. بالاخره باید پی برد که چگونه است جامعه خسته از روزمرگی‌ها اینگونه خود را سبک می کند و آرامش خویش را به
عذاب الیم دیگران گره می‌زند. بی‌تعارف داریم به آخر خودمان نزدیک می شویم. به آخر جاده‌ای که بن‌بست است و ره به هیچ راه زیبا و بیراهه نازیبایی ندارد. کاش می شد قبای ژنده عداوت و کینه را بر شب تیره آویخت و از این ظلمات و دالان تودرتو بیرون آمد. کاش می شد عطر خرزهره را از یاد برد.کاش...