گاف های نابخشودنی

تمام شد.همه چیز در پلک بهم زدنی به آخر رسید تا چشمه زار خنده هایمان بخشکد و با اشتباهات مرگبار دیوار دفاعی تیم ملی پرونده یوزها بسته شود.فوتبال بازی لحظه هاست.ما دیشب قدر لحظه های ناب را ندانستیم و به تیمی فاقد تمرکز بدل شدیم تا مردان آفتاب تابان سه بار پشت دست بهترین سنگربان جام را داغ بگذارند و کابوس ها گریبانمان را بگیرند.
در اینکه کلاس فوتبال نیپون بالاتر از ما بود شکی نیست،اما فاصله دو حریف نیز به اندازه سه گل نبود و اگر قدر فرصت ها را می دانستیم و دچار تشویش نمی شدیم به حتم اینگونه زانو نمی زدیم و خیالاتمان در مرتع العین به لکنت نمی افتاد.چه کسی فکر می کرد ژاپن سه بار قلعه ما را بگشاید و گرمای آن سوی آب را برای کارلوس به زمهریر بدل کند؟چه کسی فکر
می کرد چهار ستون بدنمان در میدان رزم بلرزد و تمام تارهای وجود مهره های کارساز تیم ملی در چند دقیقه پود شود.
ما سه بار دستمال سفید را بالا بردیم و به


گاف های نابخشودنی مردانی که تجارب خود را با خامی تاخت زده بودند باختیم تا رویای فتح جام چهل و هفت ساله شودو عطر روحبخش حماسه از پیراهن های خیسِ سپید بپرد.تمام شد.نه تعویض های کی روش به دادمان رسید و نه تاکتیک نخ نما شده ای که خیلی زود گوشی را دست شرقی ها داد تا با طیب خاطر به دروازه ایران یورش بیاورند و کارد را در استخوان ها فرو کنند.
دیشب ما به جای سامورایی ها هاراگیری کردیم و با آخرین سوت میرغضب استرالیایی به سیاره ناکامی تبعید شدیم تا رخت رستگاری را از تن ها درآوریم و بدرودی جانسوز با جام داشته باشیم.با این همه زندگی ادامه دارد و فوتبال نیز در این نقطه پایان نمی پذیرد.ما در
صحنه ای عجیب جام را دودستی برای ژاپنی ها کادو کردیم و متوقف شدیم تا روزی تلخ و سترون سراغ یوزها را بگیرد و بوسه آشکار به جام را به چهار سال دیگر موکول کنیم.حالا دیگر چه فرقی می کند چشم فندقی ها روی ابرها سورتمه روند یا فینال را به عرب ها واگذار کنند.اصلا چه فرقی می کند پنجره های آرزو به سمت ابوظبی بازشوند یاالعین.وقتی قصه ایران در جام ملت ها به سر رسیده و پسران بدجنس دامنه های فوجی زیر برگه ناکامی ایران را امضا کرده اند بهتر است با چشمان کاملا بسته به افق های مه آلود بنگریم و سرنوشت محتوم خویش را هزاران بار نفرین کنیم. الوداع آسیا.
الوداع روزهای سبزتر از بهار. الوداع
ویرانه های پرغبار العین.ما می خواستیم با جام به خانه برگردیم اما نشد و در امواج خروشان غرق شدیم.لعنت به خیزاب های متلاطم که به حجم بوسه هایمان پایان دادند و کاری کردند که باران در کویر تن هایمان تبخیر
شود.
حیف.میلیون ها حیف و حرمان و افسوس.کاش لااقل آرام تر در کویرستان آکنده از دلمردگی گم می شدیم.کاش!