آرمان‌ شهر سپهری

از ميان هنرمنداني كه سعي در ارايه نوعي جهان‌بيني خاص و مشرب فكري دارند «سهراب سپهري» چهره برجسته‌اي است كه از ابعاد گوناگون فلسفي ـ عرفاني قابل بحث و بررسي برخوردار است.
در شعر معاصر فارسي شايد سهراب سپهري تنها شاعري باشد كه انديشه‌اي بسامان و مدو‌ّن را در دوران كمال شعري خود بيان مي‌‌كند ـ اين برداشت را نبايد يك داوري ارزشي پنداشت، چه ارزش را نقد ادبي و كاركرد اجتماعي را جامعه‌شناسي هنر با معيارهاي ديگري تعيين خواهد كرد‌‌ ـ شعر سپهري از آن رو ارزش والايي مي‌يابد كه هم شعر است و هم در تمامي ابعاد آن، از گزينش واژه‌ها گرفته تا تصويرسازي، در شكل ذهني و در تركيب‌بندي دروني بيانگر انديشه‌‌اي بسامان است.
شايد يكي از دلايل زبان ساده، بي‌آلايش و زيباي سپهري نيز در آن باشد كه شعر سپهري شعر معناست. شعر «پشت درياها» از منظومة «حجم سبز» داراي چنين ويژگيهاي زباني و ادبي است، در اين شعر از نشانه‌هاي زباني به شكل ساده استفاده شده و رمزها و استعاره به سادگي دلالت بر مفاهيم آشناي ذهن دارد.
«قايق» ـ «آب» ـ «تور» ـ «مرواريد» ـ «شب» و «پنجره» از واژه‌هاي كليدي اين شعر به حساب مي‌آيند، عناصري برخاسته از طبيعت كه در مجموعه‌اي از نظام همگن و منسجم گرد آمده‌اند.


مطمئنا‌ زبان و پي‌ريزي ساختار منسجم كلام در شعر سهراب از يك سو و همسان‌سازي آن با عناصر زندگي، آن هم نشانه‌ها و مفاهيم ساده آن از سويي ديگر از ويژگيهاي برجسته در كلام اوست و درواقع راز ماندگاري شعر در همين هم‌گرايي است و در واقع سهراب در شعر و كلام خود حضور دارد، نفس مي‌كشد و به راستي در رگ حرف حرف خود خيمه زده است.
در تمام شعر سپهري اين ويژگيها را مي‌توان ديد. در شعر «پشت درياها» نيز به مانند تمام شعرهايش با ابداع زباني شاعرانه و توسل به طبيعت و اجزاي آن به مثابه اسطورة كل، توانسته است چشم‌اندازي بگشايد كه تماشايي است.
«قايقي خواهم ساخت / خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشة عشق
قهرمانان را بيدار كند.»
شاعر در بند او‌ل، عل‍‍ت سفر خود را بيان كرده و به نوعي بيانگر حالات عرفاني و خلوت‌هاي شاعرانه خاص‌ سپهري است. شاعري كه هرگز صبحي بي‌خورشيد را تجربه نكرده و روزگاري در اين انديشه بوده كه با هجوم گلها چه كنيم؟ اكنون در بيشه عشق كسي به فكر بيداري قهرمانان نيست و خاك اين ديار غريب و ناآشناست. به راستي راز ناآشنايي اين ديار در چيست؟
اين تفكر و پاسخ به چراهاي زياد ديگر در منظومه فكري سپهري مطرح شده و اكنون شاعر به عناصري اشاره دارد كه بار معنايي منفي دارد و با اين تصويرسازي مي‌توان به راز غربت شاعر پي برد.
«قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد
همچنان خواهم راند.»
در اين بند واقعيت اوضاع اجتماعي شاعر ـ‌‌‌ با توجه به فضاي اصلي شعر‌‌ ـ بيان مي‌شود، واقعي‍ّتي برخاسته از درون شاعر و با تفر‌ّدي كاملا منحصر‌به‌فرد. بنابراين دور از انتظار نخواهد بود اگر بگويد:
«نه به آبيها دل خواهم بست
نه به دريا ـ پرياني كه سر از آب به درميآرند
و در آن تابش تنهايي ماهيگيران
ميفشانند فسون از سر گيسوهاشان»
در اين بخش، كلام كاملا‌ تصويري مي‌شود. زبان سپهري اساسا زباني است كه زاده تصوير است نه زاده نفس زبان. تداوم تصاوير يكي از مشخصه‌هاي بارز شعر اوست. در شعر سپهري آن‌قدر تصوير پشت تصوير وجود دارد كه گاهي به مخاطب فرصت نفس كشيدن هم نمي‌دهد.
باز هم تأكيد مي‌كند:
«همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند:
دور بايد شد، دور
مرد اين شهر اساطير نداشت.
زن اين شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.»
از اين قسمت به بعد، شاعر همچنان به بيان تصاويري مي‌پردازد كه فلسفه سفر او را به وجود آورده است در اين شهر كه «اساطير» و «قهرمانان» هستي ندارند و زن كه نماد سرخوشي است به سرشاري انگور نيست. همچنان كه:
«هيچ آيينه تالاري، سرخوشيها را تكرار نكرد.
چاله آبي حت‍‍ي، مشعلي را ننمود.»
شاعر بدون اندكي ترديد، عزم خود را جزم كرده است:
«دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند
نوبت پنجرههاست»
عنصر «شب» را در مجموعه «خاك غريب» و شهر «بياساطير» مي‌‌توان جاي داد و پنجره دريچه‌اي است كه شاعر از آن به سوي آرمان‌شهر خويش مي‌نگرد، آرمان‌شهري كه هر چند ناكجا‌آباد سپهري است اما بايد به سوي آن برود.
آرمان‌شهر سهراب سپهري كه حتما دنباله «شهر» را يدك نمي‌كشد و چيزي جز بازگشت به بدوي‍ّت نيالوده نيست همچون هر آرمان‌شهر ديگري «سراب» است با اين تفاوت كه شاعر خلاق مي‌تواند بر مبناي آن شعر و انديشه خود را فارغ از ملاحظات دست و پاگير سن‍ّت و عادت بيافريند.
براي همين در بند بعدي دوباره تكرار مي‌كند:
 «همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند.»
تا اينجا انديشه سفر و فلسفة گريز شاعر (از خود يا اجتماع خود و يا هر چيز ديگر) در كلام خلق شده است، انديشه‌اي كه سهراب ديري بدان پرداخته است و بسا كه براي رسيدن بدان از دهليزهاي تنگ و باريك طبيعت و عشق گذر كرده است و اكنون آنچه را كه از سرود پنجره‌ها بازيافته، چنين به تصوير مي‌كشاند. آرمان‌شهر خود را در افقي بازتر مي‌نماياند.
«پشت درياها شهري است
كه در آن پنجرهها رو به تجلّي باز است
بامها جاي كبوترهايي است كه به فوارة هوش بشري مينگرند.
دست هر كودك ده سالة شهر، شاخة معرفتي است
مردم شهر به يك چينه چنان مينگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.»
در اين بند، آرزوهاي شاعر نمود يافته و در قالب تصوير درآمده است. عناصر مثبتي همچون «شاخه معرفت» و «فواره هوش بشري» در بخش تجلي و پنجره مي‌گنجد و نظام همگن آرمان‌شهر را تشكيل مي‌دهد.
برخورد عاشقانه و عرفاني سهراب با اشياي پيرامون و محيط زندگي‌اش ما را ناگزير مي‌كند تا پيوندي ميان اصالت كلام او و اجزاي طبيعت بيابيم ضمن اينكه در اصل، فكر و خط انديشگي وي «سفر» از شهر و دياري است كه مطلوبش نمي‌يابد و قبلا‌ً نيز در شعر، آرزوي آن را در سر پرورانده است.
شعر «نداي آغاز» از اين ديد موازي و همسان با شعر «پشت درياها» است.
كفشهايم كو
چه كسي بود صدا زد: سهراب؟
در ابتداي اين شعر گويي به شاعر الهام مي‌شود كه «بوي هجرت ميآيد» اين هجرت به خاطر اين است كه شاعر حرفي از جنس زمان نشنيده وگرنه به اين صراحت نمي‌گفت:
«بايد امشب بروم»
او در «نداي آغاز» هم نشانه‌هايي از آرمان‌شهر خود مي‌دهد، سمتي كه «درختان حماسي پيداست و رو به آن وسعت بيواژه كه همواره مرا ميخواند.»
كلام سپهري به كمال رسيده و در بيان شاعرانه و زيباي نظام همگن انديشه‌هايش «جهانبيني» عميقي مشاهده مي‌شود، اين نظم و چارچوب فكري، ناشي از آن است كه سهراب سپهري به واقع شاعري است برخوردار از يك نظام عمومي انديشه و به معناي فلسفي آن متفكري است صاحب يك دستگاه فكري جامع و مكتب منسجم و همگن‌ ـ چنان كه پيش از اين اشاره شد و نمونه‌هايش را در دو شعر همسان ملاحظه كرديم. او مي‌داند كه چه مي‌خواهد بگويد و في‌الواقع سير و سلوك معنوي او از آغاز هشت كتاب تا پايان در راستاي تبيين نظام خاص انديشه اوست.
در بند ديگر مي‌گويد:
خاك، موسيقي احساس تو را ميشنود
و صداي پر مرغان اساطير ميآيد در باد.
«خاك غريب» از عنصري منفي به مثبت و از شهري كه مرد آن اساطير نداشت، اكنون به شهري كه هواي آن صداي پر زدن مرغان اساطير در باد، شنيده مي‌شود، حركت مي‌كند.
اين سير و حركت اگرچه در طول و خط يك مسير در جريان است، با اين وجود شعر از نظر ساختار، شكلي دايره‌وار دارد يعني سطر پاياني شعر همان سطر آغازين است جز اينكه با تأكيد بيشتر «خواهم» به «بايد» تغيير مي‌كند.
«پشت درياها شهري است / كه در آن وسعت خورشيد به اندازة چشمان سحرخيزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنياند.»
سپهري در اين تصوير پاياني با برتري برخي از سويه‌هاي تشبيه خود «چشمان سحرخيزان» را برتر از وسعت خورشيد (روشني) مي‌داند، آنان كه به رستگاري رسيده‌اند و از سفر خويش توشه برگرفته‌اند. «شاعران وارث آب و خرد و روشنياند»
در اين سطر از تمام تصاوير و عناصر طبيعت كه در شعر «پشت درياها» حضور جد‌ّي داشتند پرده‌گشايي مي‌شود و آرمان شاعر در يك جست‌وجو به انجام مي‌رسد.
1) آب = قايق 2) روشني = خورشيد    3) اسطوره = فواره هوش بشري
هر يك از سازه‌هاي مجموعه همگن و نظام فكري در اين شعر است، اگر كلمات و تصاوير به صورتي دايره‌وار به هم مي‌پيوندد اما از نظر سير فكري جريان همچنان ادامه دارد و تكرار مي‌شود.
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.
«پشت درياها» نقطه عطف انديشه سپهري است. اوجي است كه تمام فراز و فرود جريان فكري شاعر در آن موج مي‌زند، به راحتي مي‌توان نمودار فشرده سير و سلوك معنوي شاعر را در اين شعر از مجموعه «حجم سبز» به تماشا نشست.
شاخصة مهم شعر، سفر و سلوكي است كه در آب، آغاز مي‌شود و بايد در آب پايان گيرد، در يك كلام آرمان‌شهر شاعر و دل‌زدگيهاي او از عادتهاي روزمر‌‌ّه و فرار از آنها به روشني تنها در اين شعر ديدني است.
قايق
پشت درياها
آب و خرد و روشني
سوره مهر