کارتن خوابی حاصل دو ازدواج ناموفق

آفتاب یزد – گروه اجتماعی: دو بار ازدواج کرده بود، برادرش مرتب اذیتش می‌کرد راه برگشت به خانه را نداشت. اینجا آخر خط است... آخر خط اعتیاد. دیگر چیزی برایش نمانده بود به جز پاره‌تنش. تصمیم گرفت که اعتیادش را ترک کند تا به بچه‌اش محبت کند.
مرجان در سن 15 سالگی به اصرار خانواده‌اش به ازدواجی ناخواسته تن می‌دهد و علیرغم اینکه او را نمی‌شناخت پای سفره عقد ‌نشست. از همان روز عقد هم می‌دانست که جمشید مرد رویاهایش نیست اما دیگر دیر شده بود. باید با او زندگی می‌کرد و سایه‌ او را ب رسرش می‌دید. هنوز یک‌سال از زندگیش با جمشید نگذشته بود که طلاق گرفت و مسیر خود را از همسرش جدا کرد.
پس از طلاق به خانه پدری بازگشت. همان خانه‌ای که با لباس سفید آنجا را ترک کرده بود. حالا با لباس سیاه طلاق پا به خانه پدری می‌گذاشت. از همان روز اول برگشت با سرزنش‌های برادرش روبه‌رو می‌شود، کنایه‌ و زخم زبان خانواده و اطرافیانش تازیانه‌ای بود که روحش را می‌آزرد و هر روز رنجورتر از قبل می‌شد. مرجان نمی‌توانست این حجم از نامهربانی‌ها را تحمل کند آن هم فقط به خاطر تصمیم به ازدواجی که خودش نگرفته بود. انگار همه یادشان رفته بود که جمشید را آنها برایش انتخاب کرده بودند و زجر مرجان را کسی نمی‌دید. در نهایت تصمیم دیگری برای زندگی خود گرفت. تصمیمی که مسیر زندگی وی را به کلی تغییر داد.
روزهای گذشته‌ جلو چشمانش رژه می‌روند. روزهایی که به خاطر فرار از خانه به مردی پناه آورد که 20سال از او بزرگتر بود. او برای بار دوم تن به ازدواج داد اما این‌بار با مردی که خود انتخاب کرده بود. با فرهاد مردی که بیست سال از او بزرگتر بود.


مرجان می‌گوید: «انگار سرنوشتم را با آب سیاه روی پیشانی‌ام نوشته بودند. این بار هم شانس نیاوردم. فرهاد اعتیاد شدید داشت آن هم به موادی جدید و به خاطر آن دچار بیماریهای روحی و روانی شده بود. این‌بار دیگر زندگی مشترکم فرق می‌کرد. همسرم فردی پرخاشگر بود و مرتب مرا به باد کتک می‌گرفت و من هم چاره‌ای نداشتم، باید می‌سوختم و می‌ساختم، چرا که مسیر زندگیم را خودم اشتباه انتخاب کرده بودم. نمی‌دانستم چه کنم، نه راه پس داشتم و نه راه پیش... باید می‌ماندم به هر قیمتی حتی به قیمت اعتیاد...»
نرجس رضاعلی مددکار اجتماعی موسسه خیریه مهرآفرین درباره ماجرای ازدواج دوم مرجان و باردار شدنش می‌گوید: «خانواده مرجان بعد از آن که متوجه می‌شوند او ازدواج کرده مرجان را از خانه و خانواده طرد می‌کنند. بعد از این اتفاق، مرجان دیگر سر پناهی نداشت و مجبور بود با فرهاد زندگی کند. فرهادی که بیشتر روزها او را کتک می‌زد. به مرور مرجان هم برای فرار از مشکلات زندگی و روحی‌اش همراه فرهاد می‌شود و پایپ شیشه را به دست می‌گیرد.»
مددکار موسسه مهرآفرین می‌افزاید: «در همان روزها که مرجان در منجلاب اعتیاد فرو رفته و دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن نداشت، خداوند مهر مادری را به او هدیه کرده و مرجان باردار و صاحب فرزند می‌شود. بعد از زایمان آزار و اذیت‌های فرهاد آنقدر زیاد می‌شود که مرجان ترجیح می‌دهد تن رنجور خود و نوزادش را از کتک‌های فرهاد نجات دهد. او شبانه از خانه بیرون می‌آید و آواره خیابان می‌شود و کارتن خوابی در پارک‌ها ثمره ازدواج ناموفق مرجان و نوزادش می‌شود. اما خداوند باز هم مرجان را نجات می‌دهد و نقطه امیدش می‌شود آشنایی با مددکاران شبگرد مهرآفرین.»
بعد از آنکه مددکاران با مرجان صحبت می‌کنند و او را سامان می‌دهد، تصمیم می‌گیرد که درمان خود و سم‌زدایی فرزندش را شروع کند تا یک زندگی پاک و عاری از موادمخدر داشته باشد. حالا حدود یک سال از پاکی مرجان می‌گذرد و وی به همراه فرزندش در یکی کارگاه‌های تهران در حال فعالیت است و فرزندش نیز روزهای خوبی را می‌گذارند که این امر به همت خیرین و یاوران مهر آفرین بوده است.
مداخله به موقع مددکاران اجتماعی از اتفاقات بدتر در زندگی مرجان پیشگیری می‌کند. او می‌گوید اگر بی‌پول می‌شدم حاضر بودم هر کاری بکنم اما حالا فقط به دنبال آن است که زندگی سالمی را برای خود و آینده‌ای درخشان را برای فرزندش مهیا کند. مرجان حالا می‌خواهد مادر باشد. یک مادر با مهری که خداوند در دلش گذاشته... مادری که حاضر است از هستی‌اش برای فرزندش بگذرد. مادری که شاید سال گذشته برای تامین موادش حاضر بود فرزندش را بفروشد. این را خود مرجان می‌گوید و مشخص می‌شود که نقش مددکاران اجتماعی به عنوان درمانگران اجتماعی باید بیش از پیش مدنظر تصمیم‌گیران قرار گیرد.